شنیدن و دیدن

می گویند شنیدن کی بود مانند دیدن اما… گاهی کسی که حرف می زند، اینقدر با آب و تاب تعریف می کند که یک اتفاق ساده می شود یک داستان. چیزی که اگر خودت دیده بودی از کنارش بی تفاوت عبور می کردی می شود یک چیزی که درگیرت می کند. بعضی وقتها جالب است این پررنگ شدن جزئیات اما… وقتی با کسی درد دل می کنی یا درباره مسائل و مشکلاتت حرف می زنی همین پررنگ کردن ممکن است باعث شود اینقدر مشکلت در ذهنت بزرگ شود که برایت قابل تحمل نباشد.
من ماههای اول بارداری روزهای خیلی سختی داشتم. هر روز فکر می کردم که این آخر روز زندگیم است و دیگر نمی توانم تحمل کنم و می میرم.  اوایل به این فکر می کردم که اگر مادرم کنارم بود چقدر آسانتر می شد آن روزها؛ اما بعد که فکر کردم دیدم کاری از او هم بر نمی آمد. نمی توانست به جای من درد تحمل کند یا از درد من کم کند. با این فکر خودم را راضی کرده بودم و به امید اینکه بعد از ماه سوم همه اینها تمام می شود روزها را یکی یکی می گذراندم؛ البته به سختی. یکی از همین روزها که داشتیم با یکی از دوستان ایرانیمان می رفتیم مسافرت، توی ماشین حالم بد شد. مادرش که می خواست به من دلداری بدهد گفت حاملگی در غربت خیلی سخت است. این را گفت و … من بغضم شکست. یک ماه بعد برگشتم ایران. توی این یک ماه هر وقت که یاد غربتم می افتادم گریه ام می گرفت. قبل از آنکه او بگوید هیچوقت اینقدر این مساله برایم سخت نبود. می توانستم تحمل کنم. اما بعد از شنیدن این کلمه لعنتی… دیگر نتوانستم.

پی نوشت:
۱- امروز می خواستم مثلا به یکی دلداری بدهم. این کلمه را استفاده کردم. خیلی پشیمانم الان. حیف که دیگر نمی توانم کامنتم را پس بگیرم.
۲- فرانسوی ها وقتی می خواهند یک چیزی تعریف کنند از فعل شنیدن استفاده می کنند. برعکس ما که می گوییم «ببین».
۳- اگر توی فیلم بی وفا ادوارد خودش زنش را با یک مرد دیگر دیده بود، شاید اینقدر شدید عکس العمل نشان نمی داد که وقتی از زبان کارمند اخراجیش شنید.
۴- پیاز داغ زیاد هم ضرر دارد ها…

این نوشته در تردیدها و دغدغه ها ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.