بایگانی ماهیانه: جولای 2013

چهار فصل رابطه انسان با یک «شتر»

فصل اول: آدم برای شتر می میرد. شتر هم اصلا متوجه چیزی نمی شود.فصل دوم: آدم در صورتی برای شتر می میرد که شتر برای او تب کند.فصل سوم: آدم برای شتر تب می کند در صورتی که شتر برای … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در هیچ | ۲ دیدگاه

حیات طیبه

دیشب برای خودم زندگی «پاکیزه» آرزو کردم.  دقیقا به همان معنایی که توی داستان کوکب خانم بود؛ تمیزی و نظم و کیفیت و بهره وری. یک زندگی مثل معماری مینیمال. احساسی که جای همه چیز تویش معلوم باشد؛ خلوت باشد؛ … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در تردیدها و دغدغه ها | ۱ دیدگاه

عاشق

پسر کوچکی بود به نام ارنستکه دخترها را دوست داشت (اذیت کند)؛ و بیشتر از همه سالومه را. و دختر کوچکی بود به اسم سالومهکه همه کارهایی را که ارنست انجام می داد برای مادرش تعریف می کرد.همه چیز را؛اینکه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در ترجمه | دیدگاه‌ها برای عاشق بسته هستند

من مسافرم

از نظم خانه یک زن بفهمید که ذهنش چقدر منظم است. مثلا از خانه ما که الان انگار زلزله آمده بفهمید که چقدر من حالم خوب است و چقدر فکرم می تواند بیش از ده ثانیه روی یک موضوع متمرکز … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای من مسافرم بسته هستند

از خستگی و چیزهای دیگر

۷- دوستی دارم که همیشه می گفت یک استخر ممکن است هر چقدر هم که آب بریزی تویش پر نشود؛ اما ممکن است زمانی برسد که یک قطره آب لبریزش کند. مثلِ الانِ من.۶- نویسنده کتاب کودک دوساله توی مقدمه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت های روزانه | ۴ دیدگاه

نعمت

دقیقا همان روز جلسه داشتیم برای سفر. همان روز. جایی نزدیک آزادی. هیچ کدام از کسانی که جلسه را هماهنگ کرده بودند نمی دانستند که قرار است چه اتفاقی بیفتد. همان روز. سی خرداد هشتاد و هشت. جلسه قرار بود … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در کهنه خاطرات | دیدگاه‌ها برای نعمت بسته هستند

لحظه

آدم در یک لحظه می بُرَد. در یک لحظه وا می دهد. در یک لحظه ناامید می شود؛ از یک موقعیت، یک رابطه یا یک هدف. در یک لحظه می فهمد آنچه برایش اینقدر تلاش کرده پوچ است؛ دست نیافتنی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای لحظه بسته هستند

این روزهای مرا جدی نگیرید

دارم همه ذهنم را خالی می کنم که می روم ایران سبک باشم؛ اضافه بار نداشته باشم. اگر پر حرفی می کنم یا نوشته هایم خام و بی کیفیتند ببخشید. چاره دیگری ندارم. کلا اینجا همیشه برایم حکم چرکنویس را … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در وبلاگ | دیدگاه‌ها برای این روزهای مرا جدی نگیرید بسته هستند

درد

دیروز صبح با حال خوبی از خواب بیدار شدم؛ با وجود اینکه نوبت دندانپزشکی داشتم و رفتن به دندانپزشکی یکی از بزرگترین ترس های زندگیم است. تصمیم داشتم که بعد از دندانپزشکی برگردم خانه و بعد از ناهار بروم لابراتوار. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در شبه داستان, یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای درد بسته هستند

جایی که دخترها اجازه ندارند عاشق شوند.

صفر. من کلا خیلی بدم می آید از اینکه کسانی که می روند از ایران مدام از ویژگی ها و امکانات «خارج» هیجان زده شوند و پست بگذارند توی فیس بوک و مدام خارجی ها را تحسین کنند به خاطر … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در تردیدها و دغدغه ها | دیدگاه‌ها برای جایی که دخترها اجازه ندارند عاشق شوند. بسته هستند