بایگانی دسته: یادداشت های روزانه

شکستیم شاخ غول را… هوراااااااااا

بالاخره جدولِ ۳۲ ستون در ۸۰ سطری ام را کامل کردم. می شود ۲۵۶۰ خانه که البته چون بعضی هایشان را چند دور پر کرده ام و یک سطرهایی را هم حذف، شما بروید روی ۴۰۰۰ هزار تا. فکر کنم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای شکستیم شاخ غول را… هوراااااااااا بسته هستند

دلتنگی

این روزها جای خالی دوستانم را خیلی خیلی بیشتر از قبل حس می کنم. جای خالی که نه البته. جای بدون حجم. خدا این چت را از ما نگیرد که اگر نبود دیوانه می شدیم رسما. البته من مطمئن نیستم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای دلتنگی بسته هستند

زمان منتظر نمی ماند.

امروز را مانده ام خانه به کارهای عقب مانده ام برسم. تلفن به دوستانم در اقصی نقاط دنیا و به مادربزرگم در ایران. باید حساب کنم که کجای دنیا ساعت چند است و هدا توی کانادا آیا بیدار شده از … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای زمان منتظر نمی ماند. بسته هستند

خواهی نشوی رسوا…

خواهی نشوی رسواهمرنگ جماعت شواین را می گویم به عنوان حاصل سی و یک سال و شش ماه و نوزده روز عمرم. شاید دارم پیر می شوم. شاید هم خسته ام. اما … بعد از این همه جنگیدن و راه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای خواهی نشوی رسوا… بسته هستند

برای تابستان لاغر شوید.

کنار فیس بوکم تبلیغ آمده که «برای تابستان لاغر شوید»! یکی نیست بگوید که تابستان خودش آدم را به اندازه کافی لاغر می کند. اینقدر هوا گرم است که نفسم بالا نمی آید. بی حال یک گوشه افتاده ام. چربیها … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای برای تابستان لاغر شوید. بسته هستند

کابوس که تمام شود…

1- من آدم کم حرفی هستم. خوم می دانستم البته. اما توی این دو سه روز آدمهای زیادی با زبانهای مختلف این مساله را به رویم آورده اند. اینکه یک آدمی که یک ساعت هم کنارش بنشینی تا خودت سر … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای کابوس که تمام شود… بسته هستند

انتظار

یعنی تا نتیجه انتخابات مشخص نشود دست و دلم به هیچ کاری نمی رود؛ حتی به نوشتن.انتظار کشنده ای است. امیدوارم بعد از اینکه نتایج معلوم شد بتوانیم به زندگی عادیمان برگردیم. 

منتشرشده در یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای انتظار بسته هستند

ساخت ما را همو که می پنداشت… به یکی جرعه اش خراب شدیم

توی قطار نشسته ام به سمت پاریس. دارم می روم مرکز فرانسه برای کنفرانس. تنها. همسر دارد در جهت مخالف حرکت قطار من رانندگی می کند به سمت فرانکفورت. دارد خانواده اش را می برد فرودگاه. یک ماه تمام شد. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای ساخت ما را همو که می پنداشت… به یکی جرعه اش خراب شدیم بسته هستند

آرزویی که تحقق یافت

شنبه رفتم کنسرت کریس دی برگ. تنهایی. یعنی بدون همسر. با خواهرش که البته چون بلیط هایمان را همزمان نخریده بودیم صندلی هایمان کنار هم نبود. بیشتر جمعیت میانسال بودند. هم سن و سال خودش. بعضی ها با بچه هایشان … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای آرزویی که تحقق یافت بسته هستند

سفر

قرار است هفته آینده بروم به یک سفر… تنهایی. برای اولین بار می خواهم دو شب رها را تنها بگذارم. اینجایی را که قرار است بروم دو سال پیش دیده ام. جای فوق العاده ای بود اما چون رها خیلی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای سفر بسته هستند