دلتنگی

این روزها جای خالی دوستانم را خیلی خیلی بیشتر از قبل حس می کنم. جای خالی که نه البته. جای بدون حجم. خدا این چت را از ما نگیرد که اگر نبود دیوانه می شدیم رسما. البته من مطمئن نیستم که نشده باشم. اما حرف زدن خالی کافی نیست. بعضی وقتها اصلا حرف زدن جواب نیست. همین که با دوستانت باشی و چرت و پرت بگویی و بخندی… همین که با هم بروید خرید یا بروید و یک شکلات گلاسه خفن بخورید… یا بروید یک فیلم درجه سه ببینید… نمی دانم. اما از اینکه می دانم حتی اگر من برگردم هم بیشتر دوستانم دیگر نیستند بغضم می گیرد. ای کاش اینقدر پولدار بودم که می توانستم هر تعطیلات به یکی اشان سر بزنم. آدم بعضی وقتها چه ثروت بالقوه ای دارد و خودش نمی داند. وقتی که هزینه دیدن دوستانت جابجا کردن دو سه تا برنامه شخصی و یک مرخصی ساعتی کوتاه و چند هزار تومان وجه ناقابل است… و وقتی که هزینه دیدنشان می شود دو ماه برنامه ریزی و یک سفر بیست ساعته و میلیونها تومان هزینه و … تازه نمی توانی هر وقت دلت خواست، هر وقت نیاز داشتی به دیدنشان بروی… بعضی مسائل را حتی پول هم حل نمی کند.

پی نوشت: از خوش شانسی من همین بس که دوستانم دقیقا دیشب همین روزی که من اینقدر دلم تنگ شده رفته اند با هم بیرون و عکسش را هم گذاشته اند توی فیس بوک و من و آیدا را هم تگ کرده اند. سهممان شده یک تگ و یک لایک و چند تا کامنت و … البته هوایی شدن و رفتن توی دنیای خاطرات و عکس ها و … یکی بیاید مرا بیرون بکشد.

این نوشته در یادداشت های روزانه ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.