چرا زنها به شوهرانشان خیانت می کنند؟

چند وقت است که دارم به جواب این سوال فکر می کنم. بعد از داستان های که از خواهر شوهرم شنیدم در گیریم با این موضوع شدید تر شد. برایم عجیب بود که چگونه می شود که زنها کاری بر خلاف طبیعتشان، بر خلاف غریزه اشان انجام دهند. البته من این نظریه  ابژه دوگانه فروید را کاملا قبول دارم؛ اینکه زنها دو جور عشق دارند. اما این را به نظرم عشق دومی یک جور عشق ذهنی است بیشتر و به زندگی روزمره ربطی ندارد. اصلا حتی نمی توانی به زندگی با آن شخص فکر کنی. یک احساس افلاطونی است مثلا. در حیطه زندگی روزمره زنها دنبال آرامش می گردند و این آرامش با ماجراجویی و دروغ و مخفی کاری جور در نمی آید. این مونوگامی بودن زنها هم که فعلا قابل انگار نیست. پس چه می شود که در جامعه ما که این همه قوانین سفت و سخت دارد برای زنها و این همه دیدگاه منفی هست راجع به این موضوع،  این همه زن هستند از طبقه های مختلف اجتماعی که خوشبختیشان را در جایی خارج از خانه اشان می جویند؛ خارج از خانه اشان و با کسی غیر از همسرشان؟
جوابی که من تا امروز برای این سوال پیدا کرده ام این است که این زنها خودشان را متاهل احساس نمی کنند. یعنی شوهرانشان به اندازه کافی حضور فیزیکی یا عاطفی ندارد. آنقدر حضور همسرشان ناچیز است که دیگر او را نمی بینند. انگار که اصلا وجود ندارد. یک جور مکانیسم دفاعی؛ انکار چیزی که آزارمان می دهد. به همین سادگی…
می دانم که این مساله اصلا به یک پست وبلاگ شبیه نیست اما نوشتمش تا اگر مردی روزی بر حسب اتفاق آمد و اینجا را خواند بداند که اگر همسرش را نادیده بگیرد زمان زیادی نمی گذرد تا از ذهن او برود. جوری که انگار هیچ وقت نبوده است.

پی نوشت: دیدن فیلم  «من همسرش هستم» را به همه زوجها توصیه می کنم.

این نوشته در تردیدها و دغدغه ها ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.