زمان منتظر نمی ماند.

امروز را مانده ام خانه به کارهای عقب مانده ام برسم. تلفن به دوستانم در اقصی نقاط دنیا و به مادربزرگم در ایران. باید حساب کنم که کجای دنیا ساعت چند است و هدا توی کانادا آیا بیدار شده از خواب یا نه و سحر توی استرالیا کی می خوابد. به مادربزرگم هم یا شانس و یا اقبالی زنگ زدم. از سیزده رجب می خواستم زنگ بزنم اما نشده بود… می خواهم بروم فیلم گذشته را ببینم بعد از این همه وقت که از اکرانش می گذرد. همسر نمی آید به خاطر فوتبال ایران و کره. اما من می روم چون فکر می کنم که تا ابد فیلم را نگه نمی دارند که کی بشود ما وقت کنیم برویم ببینیم. یک عالمه ایده هم نوشته ام توی وبلاگم که در موردشان بنویسم اما… دیگر حس نوشتنم نمی آید. پریدند. هر چیزی را باید به وقتش انجام داد. زمان منتظر نمی ماند.
این نوشته در یادداشت های روزانه ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.