-
بایگانی
- تیر و مرداد 1403
- بهمن و اسفند 1402
- دی و بهمن 1402
- دی و بهمن 1400
- آذر و دی 1400
- فروردین و اردیبهشت 1400
- آذر و دی 1399
- آذر و دی 1398
- آذر و دی 1397
- تیر و مرداد 1396
- اردیبهشت و خرداد 1396
- اسفند و فروردین 1395
- خرداد و تیر 1395
- اردیبهشت و خرداد 1395
- فروردین و اردیبهشت 1395
- اسفند و فروردین 1394
- بهمن و اسفند 1394
- دی و بهمن 1394
- آذر و دی 1394
- آبان و آذر 1394
- مهر و آبان 1394
- شهریور و مهر 1394
- مرداد و شهریور 1394
- تیر و مرداد 1394
- اردیبهشت و خرداد 1394
- فروردین و اردیبهشت 1394
- اسفند و فروردین 1393
- بهمن و اسفند 1393
- دی و بهمن 1393
- آذر و دی 1393
- آبان و آذر 1393
- مهر و آبان 1393
- شهریور و مهر 1393
- مرداد و شهریور 1393
- تیر و مرداد 1393
- خرداد و تیر 1393
- اردیبهشت و خرداد 1393
- فروردین و اردیبهشت 1393
- اسفند و فروردین 1392
- بهمن و اسفند 1392
- دی و بهمن 1392
- آذر و دی 1392
- آبان و آذر 1392
- مهر و آبان 1392
- شهریور و مهر 1392
- مرداد و شهریور 1392
- تیر و مرداد 1392
- خرداد و تیر 1392
- اردیبهشت و خرداد 1392
- فروردین و اردیبهشت 1392
- اسفند و فروردین 1391
- بهمن و اسفند 1391
- دی و بهمن 1391
- آذر و دی 1391
- آبان و آذر 1391
-
اطلاعات
بایگانی دسته: تجربه های من
اولین ارزش
یکی از آشنایان مادرم بیشتر وقت روزش را به رفتن از این اداره به آن اداره برای شکایت می گذراند. می گفتند که هر جا بی قانونی یا برخورد نامناسب یا هر چیزی که بشود در موردش شکایت کرد می … ادامهی خواندن
منتشرشده در تجربه های من, تردیدها و دغدغه ها
دیدگاهها برای اولین ارزش بسته هستند
جامعه ای که سوسیالیسم دو طبقه اش کرد
نمی دانم این پست که تمام شد دکمه «انتشار» را خواهم زد یا نه. اما این را می دانم که الان فقط با نوشتن می توانم افکارم را به قول روانشناس ها «وربالیزه» کنم. چون پدرم پزشک بود تا وقتی … ادامهی خواندن
منتشرشده در تجربه های من, تردیدها و دغدغه ها
3 دیدگاه
بگو «نه»
چقدر سخت است نه گفتن… برای من البته که عادت داشته ام هر کاری، چه مرتبط و چه غیرمرتبط را قبول کنم. حتی هر پیشنهادی. حالا وقتی می گویم نه توی دلم خدا خدا می کنم که طرف بیشتر از … ادامهی خواندن
منتشرشده در تجربه های من, تردیدها و دغدغه ها, چله, حال خوب
دیدگاهها برای بگو «نه» بسته هستند
دیگر دستهایم بسته نیست!
یک روزهایی بود که از اینکه هیچ کاری برای تغییر دادن جامعه از دستم بر نمی آمد از خودم حالم به هم می خورد. یک روزهایی بود که فقط می توانستم در رویا دنیا را طوری تصور کنم که دوست … ادامهی خواندن
منتشرشده در از هیچ و همه ... بی ربطِ بی ربط, تجربه های من
5 دیدگاه
جمعه سیزدهم
کار به عنوان یک تولید کننده محتوای نوشتاری استعدادِ نداشته ام در نوشتن را گرفته. خیلی وقتها خیلی حرفها هست که دلم می خواهد بزنم ولی… از تصور اینکه دوباره در حال تایپ کردن باشم حس بدی پیدا می کنم. … ادامهی خواندن
منتشرشده در تجربه های من, تردیدها و دغدغه ها, هیچ, یادداشت های روزانه
5 دیدگاه
آزار جنسی – شکنجه جنسیتی – عینک سیاه
امروز در فیس بوک دیدم که چند خانم توریست ایتالیایی در گزارش سفرشان به ایران نوشته اند که به آنها تجاوز جنسی شده. کامنت ها فضاهای کاملا متفاوتی داشت. بعضی ها می گفتند به این شوری هم که آنها گفته … ادامهی خواندن
منتشرشده در تجربه های من, کهنه خاطرات
3 دیدگاه
کمی آهسته تر…
این اواخر اینقدر مریض می شدم که مریضی هایم برای همه شده بود معما. حتی بار آخر دکترم هم می ترسید برای معاینه به من نزدیک شود. هفته پیش هر روز رفتم دکتر. یک روز نفسم بالا نمی آمد؛ یک … ادامهی خواندن
منتشرشده در تجربه های من, تصمیم ها و برنامه ها, شدن
2 دیدگاه
یک سر… هزار سودا
درست ساعت دو و سی دقیقه بعد از ظهر روز پنج شنبه یازده دسامبر2014، من که به خیال خودم رفته بودم کافه تا جالب ترین کسی را که در زندگیم ملاقات کرده بودم را گیر بیندازم و داستان زندگیش را … ادامهی خواندن
منتشرشده در تجربه های من
2 دیدگاه
تعطیلات خود را چگونه گذرانده اید؟
مقدمه: هر چند این نوشته پر از خشم است اما شما آن را با لحن طنز بخوانید. 1- همان دو سه روز اول پایم را مجروح کردم. آنقدر شدید که حتی جرات نکردم در باره اش با دیگران حرف بزنم. … ادامهی خواندن
منتشرشده در تجربه های من, یادداشت های روزانه
10 دیدگاه
تمام داستان های بزرگ دنیا با یک اتفاق مشترک شروع می شوند… اینکه کسی به کسی اعتماد کند!
همین… فقط همین… یک آگهی را روی صفحه فیس بوکم همخوان کرده بودم در باره جمع کردن درهای پلاستیکی بطری ها برای خریدن ویلچر. یک حرکتی که همه جای دنیا دارد به شکل های مختلفی انجام می شود؛ حتی توی … ادامهی خواندن
منتشرشده در تجربه های من, تردیدها و دغدغه ها
5 دیدگاه