اولین ارزش

یکی از آشنایان مادرم بیشتر وقت روزش را به رفتن از این اداره به آن اداره برای شکایت می گذراند. می گفتند که هر جا بی قانونی یا برخورد نامناسب یا هر چیزی که بشود در موردش شکایت کرد می بیند می رود و شکایت می کند. اولین باری که این داستان را شنیدم ۲۰ سال پیش بود. به نظرم اینطور آمد که «وقت آزاد زیاد دارد».
۵ سال پیش تصمیم گرفتن لیست ارزش های زندگیم را بنویسم که بشود یک قطب نما برای وقت هایی که بین دو راه قرار می گیرم. بعد از بالا و پایین کردن های زیاد، اولین ارزش از ارزش های ده گانه ام شد «آزادگی و حق طلبی». خیلی هم خوشحال بودم از انتخابم. هر جا هم که مشکلی پیش می آمد یا کسی (از جمله خودم) ناراحت می شد با گفتن این جمله که «برمبنای ارزش هایم رفتار کرده ام» ره خودم دلداری می دادم. اما این یک سال اخیر اوضاع تغییر کرد. به خودم امدم دیدم مدام دارم با آدمها دعوا می کنم؛ سر اینکه نوبت را رعایت نمی کنند، کارشان را درست انجام نمی دهند، حق را تضییع می کنند، ظلم می کنند، منصفانه رفتار نمی کنند، و چیزهایی از این دست. از یک فروشنده مغازه که با دروغ های شاخدار روی قیمت اجناسش می کشید تا کارمندی که بعد از اینکه سه روز می بردت و می آوردت و چندین ساعت هم در دفترش معطلت می کرد باز هم کارت را اشتباه انجام می داد، تا یک منشی که بیماران را مجبور می کرد در گرمای ۴۰ درجه برای گرفتن وقت برای یک سرویس پزشکی حضوری مراجعه کنند؛ بی عدالت های سیستمی و اجتماعی هم که بماند.

خلاصه اینکه یک جایی به این نتیجه رسیدم که مدام دارم با آدمها دعوا می کنم و چون واقعا اعصابش را نداشتم و از دعوا کردن هم تا آن لحظه نتیجه قابل توجهی در جهت رسیدن به عدالت انصاف /حق/ قانونمندی بیشتر نگرفته بودم ،تصمیم گرفتم در لیست ارزشهایم تجدید نظر کنم. تصمیم گرفتم به جای حق طلبی صلح دوستی را بگذارم اول لیست و از حق هم به دروغ نگفتن قانع باشم. اینطور شد که دیگر نه شکایت میکردم و نه .دعوا سعی میکردم کارم را به انجام برسانم و محل را زودتر ترک کنم اما هر بار که موقعیتی پیش می آمد که اگر همچنان «حق طلب» بودم باید عکس العمل نشان می دادم حسم شبیه به حسی می شد که وقتی از کنار بیمارستان محک که در زمینهای شهربازی چمران بنا شده می گذرم پیدا می کردم؛ یک تلخی و ناامیدی گزنده و بسیار غلیظ. یعنی دعوا نکرده بودم اما احساس میکردم کتک خورده ام. این صلح دوستی برایم کار نمی کرد. فکر کردم که اگر همه بخواهند بی خیالی طی کنند هیچ وقت هیچ تغییری ایجاد نمی شود. دوباره نشستم و فکر کردم به ارزش هایم. حالا می خواهم انجام دادن بهترین کاری که می شود انجام داد را بکنم اولین ارزش زندگیم؛ بعضی وقتها این بهترین کار می شود دعوا و شکایت بعضى وقتها هم می شود تسامح و تساهل و بی خیالی طی کردن؛ البته که تصمیم گرفته ام در هر موقعیت از خودم بپرسم که آیا این کار بهترین کاری است که می توانم انجام بدهم یا نه… و اگر جواب مثبت بود دیگر به خودم گیر ندهم.
پی نوشت: اولین بار که این روش را امتحان کردم به این نتیجه رسیدم که بهترین کار اعتراض کردن است. در طی اعتراض این جمله را به طرف مقابل گفتم: « اگر این وضعیتی که الان وجود دارد (با در نظر گرفتن همه شرایطی که من توصیف کردم برایش) بهترین کاری است که شما می توانید انجام دهید من دیگر حرفی ندارم.» … و … جواب داد.

این نوشته در تجربه های من, تردیدها و دغدغه ها ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.