حالا وقت اقدام است…

صحبت کردن و ابراز عقیده در مورد مساله حجاب به نظر من برای همه از اوجب واجبات است. چون مساله ای ست که یک جورهایی زندگی همه را تحت تاثیر خود قرار می دهد و نهایتا هم اتفاقی که می افتد این است که دیر یا زود به این بلوغ می رسیم که باید با هم کنار بیایم و با وجود تفاوت ها به هم و انتخاب های هم احترام بگذاریم.

من داستان خودم را می نویسم و نظرخودم را بیان می کنم و امیدوارم که موجب شود کسانی که متفاوت از من فکر می کنند نسبت به من و امثال من درک شفاف تری بیابند.

من محصول یک خانواده خیلی مذهبی هستم و حتی زمانی که هنوز به سن تکلیف نرسیده بودم هم روسری داشتم. زمانی که یازده سالم بود و از یک سفر یک ساله از استرالیا برمی گشتیم تصمیم گرفتم که چادر سرم کنم. یعنی در استرالیا روسری داشتم با روسری از استرالیا آمدم تهران (البته بعدتر آقای صانعی را به عنوان مرجع انتخاب کردم) و آنجا از خاله ام یک چادر گرفتم و با چادر رفتم اصفهان. طبیعتا چون اولین نوه بودم این تصمیم من باعث شد که بقیه نوه ها حق انتخاب آنچنانی نداشته باشند و شاید حتی بدون اینکه بخواهند به آن فکر کنند این روند را ادامه دهند. چادر داشتن توی دوران مدرسه و توی اصفهان آسان بود. یعنی زیاد سخت نبود. ولی توی دوران دانشگاه و تهران باعث می شد که نتوانم به یک سری از جمع ها وارد شوم یا با یک سری از آدم ها ارتباط بگیرم؛ البته که چون من کلا آدمی نیستم که راحت با آدم ها ارتباط برقرار کنم نمی توانم همه چیز را تقصیر چادر بیندازم؛ هر چند نمی توانم انکار کنم که چندین بار به این موضوع فکر کردم که اگر چادری نبودم چه فرصت های متفاوتی ممکن بود برام پیش بیاید.

آن موقع ها افتخار می کردم به چادری بودنم؛ یعنی این را بخشی از هویتم می دانستم که دوستش داشتم. بعد از مهاجرت به فرانسه یادم می آید بار اولی که برگشتم چادر سرم کردم اما بار دوم که یک بار با وجود رها چادر زیر پایم گیر کرد و نزدیک بود که هر دو با هم بیفتیم توی جوی آب، زمان هایی که با بچه بودم دیگر سرم نمی کردم. بعدتر که رها بزرگ شد باز به این فکر کردم که می خواهم چادری باشم یا نه؛ اما آن موقع احساس کردم که چادری ها به یک طبقه اجتماعی خاصی از جامعه تبدیل شده اند که من دوست نداشتم (و ندارم) عضو آن باشم. به وضوح به خاطر می آورم که بابا خیلی با این تصمیمم موافق نبود (اصلا نبود). همه اش می گفت که پدرش کسی بوده که زمان کشف حجاب توسط رضاخان زن هایی را که چادر از سرشان کشیده شده بوده توی خانه اش راه می داده و ما باید به هر شکلی که می توانیم ادامه دهنده راهش باشیم؛ اما من خیلی مدتهای طولانی سعی کردم برایش توضیح دهم که چرا فکر می کنم که حد حجاب دیگر آن قدر نیست و ارجاعش می دادم به نظرات کدیور و پایان نامه ای که با مطالعات تاریخی زمان پیامبر در مورد حد حجاب تشکیک ایجاد کرده بود؛ اما با وجود این، یک موقع هایی می شد که دلم برای آن حسی که چادر داشت، اینی که فکر می کردی داری «عبودیت» به جا می آوری و پا می گذاری جای «ذکر رحمت ربک عبده زکریا» تنگ می شد.

 بعدتر توی فرانسه هر وقت بیرون می رفتم به وضعیت مسلمان ها دقت می کردم؛ به یاد می آورم که می خواستم یک پروژه عکاسی راه بیندازم در مورد حجاب؛ اینکه یک چیزی که به ظاهر مشخص است در عمل چقدر تنوع دارد و چقدر ملیت های مختلف شکل حجاب های مختلف دارند و چقدر با وجود این تفاوت ها نسبت به هم پذیرا هستند؛ در عین حال هم چقدر ملیت هستند که مومنند (حتی خیلی بیشتر از ما) ولی اصلا حجاب ندارند. اینکه دولت فرانسه تحصیل در مدرسه و کار در جاهای دولتی را برای زنان محجبه ممنوع کرد تلنگر بود برایم. یادم هست که یک روز در ساعت تعطیلی یکی از معروف ترین دبیرستان های استراسبورگ تصادفا جلوی آن مدرسه بودم و با سیل بچه هایی که می خواستند سوار تراموا بشوند من هم سوار شدم. دختری را دیدم که در حالی که توی جمع دوستانش بود یک شال مقنعه طور از کیفش در آورد و سرش کرد؛ عین دانش آموزان ایران که تا از مدرسه بیرون می آیند مقنعه شان را می اندازند روی شانه هایشان؛ دو روی یک سکه؛ همانقدر که این یکی غیرمنصفانه و ناعادلانه و مغایر با آزادی بود آن یکی هم بود.

حالا من اینجا هستم؛ در قلب ایران. بیشترین چیزی که در مورد این جامعه آزارم می دهد و باعث می شود به رفتن فکر کنم این افراط ها و تفریط هاست؛ اینکه با خط کشی هایی بین آدمها نفرت ایجاد می کنند. اینکه با یک کارهایی مثل حضور گشت ارشاد باعث می شوند که آدم ها تحقیر شوند و شان انسانی شان زیر پا له شود. فکر می کنم اگر به سرنوشت کشورمان علاقه داریم و نمی خواهیم آدم های بیشتری را (که در جستجوی آزادی پوشش مهاجرت می کنند) از دست بدهیم حالا وقت اقدام است. اگر محجبه هستیم و دلمان می خواهد بچه هایمان هم با افتخار و بدون ترس از طرد شدن یا تحقیر حجاب را انتخاب کنند حالا وقت اقدام است. اگه به توانمندسازی زنان اهمیت می دهیم و دلمان می خواهد که در جامعه فرصت های رشد و پیشرفت برابر داشته باشند حالا وقت اقدام است و اگه می خواهیم پیامبر را به عنوان اسوه حسنه انتخاب کنیم و راه ایشان را ادامه بدیم باز هم … حالا وقت اقدام است.

این نوشته در به خانه برمی گردیم, تردیدها و دغدغه ها, شدن ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.