جامعه ای که سوسیالیسم دو طبقه اش کرد

نمی دانم این پست که تمام شد دکمه «انتشار» را خواهم زد یا نه. اما این را می دانم که الان فقط با نوشتن می توانم افکارم را به قول روانشناس ها «وربالیزه» کنم.

چون پدرم پزشک بود تا وقتی که خانه پدری بودم فقط چند تجربه دکتر رفتن خیلی محدود داشتم. تنها دو سه بار پیش دکترهایی که بابا معرفیشان کرده بود رفته بودم. اینجا که آمدم یک درسی شروع شد به اسم «دکتر رفتن» که البته آسان هم نبود. اوایل اصلا بلد نبودم چه باید بگویم که دکتر بفهمد چه مرگم شده. حالا بلدم حداقل کاری کنم که متوجه شود چه حسی دارم.

از یک جایی به بعد مدام با دکترها دعوایم می شد. فکر می کردم بابا نسبت به قشر پزشک سخت گیرم کرده. در سه سال گذشته سه بار دکتر رها را عوض کرده ام. برای این آخری هم از اول توضیح دادم که در چه محدوده هایی نباید پایش را بگذارد. اینقدر که وقتی برای معاینه پنج سالگی رفتیم با اینکه یک سال و نیم قبل دیده بود مرا، هنوز حرفم یادش بود.

فکر می کردم من از این مادرهایی هستم که سر بچه شان می ترسند شاید. وسواس. نمی گویم ندارم اما آدم اهل دعوایی هم نیستم. همیشه باعث تعجبم بود که چرا فقط در برابر برخوردهای قشر پزشک احساس شهروند درجه دو بودن داشته ام. احساس اینکه به اندازه کافی مودب نیستند، به اندازه کافی به آدم احترام نمی گذارند و حتی برخورد نژاد پرستانه دارند.

دیروز رازش را فهمیدم. راز در کارت سبز رنگی بود که به محض اینکه دکترها آن را توی دستگاه کارت خوان می گذارند می توانند از روی وضعیت بیمه ات حدود درامد سالیانه ات را بفهمند. خیلی های دیگر هم درآمد سالیانه ما را می دانند. شهرداری، مدرسه بچه، دانشگاه، والدین دوستان رها، صاحبخانه و آژانس مسکن، همسایه ها، سوپر پایین خانه، حتی داروخانه ای که از آن دارو می خریم. اما همه آنها می دانند که ما کار می کنیم… فقط الان در شرایط «زندگی دانشجویی» هستیم… نمی گویم لینکداینمان را زیر و رو کرده اند اما اینقدر می دانند که وقتی همسر نیست بپرسند «قزوین» است؟

کارت سبز رنگ قرار بوده راهی باشد در جهت زندگی برابر برای تمامی افراد جامعه. اینکه همه – فارغ از درآمدشان – از خدمات درمانی یکسان برخوردار باشند. اما همه یادشان رفته که «نحوه برخورد با مریض» هم جزو خدمات درمانی است و دکتر هایی که می فهمند درآمد ماهیانه تو «زیر خط فقر» است با تو مثل بقیه کسانی که برای این کارت مثلا ماهی دویست یورو از فیش حقوق شان کم می شود رفتار نمی کنند. حتی آنهایی هم که پول بیمه از فیش حقوقشان کسر می شود از اینکه باید خرج خدمات درمانی کسانی که کار «نمی کنند» را بپردازند شاکی هستند. یعنی چیزی که قرار بوده باعث عدالت اجتماعی شود باعث دو طبقه شدن جامعه و نفرت یک طبقه از دیگری شده است. من… شاید بار دیگر که بروم دکتر بگویم بیمه ندارم و هزینه ویزیت را کامل بپردازم. به نظرم آدم نباید به خاطر چیزی که می شود با پول خرید غرورش را بفروشد.

این نوشته در تجربه های من, تردیدها و دغدغه ها ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

3 دیدگاه دربارهٔ «جامعه ای که سوسیالیسم دو طبقه اش کرد»

  1. سارا می‌گوید:

    به قول یه نویسنده ای اینجا همه چیز بهت میدن به جز هویت اجتماعی…

  2. مریم می‌گوید:

    فقط میتوانم بگویم خیلی میفهمم این حس را.
    و جمله آخرت فوق العاده بود عتیق جان. نه تنها به خاطر اینکه شدیداً باهات هم عقیده هستم؛ بلکه برای اینکه بی نقص بیانش کردی. زدی به هدف.
    راستی سه گاه را دوبار خوانده ام. ولی نمی توانم در موردش صحبت کنم. خیلی سخت است. ممنون بابت نوشتنش. ممنون بابت ریزبینی و ظرافتی که به خرج دادی و همه چیز اینقدر ملموس و واقعی است. با لحظه به لحظه ی سنا همذات پنداری کردم. خیلی از لحظه هایش را نه در زندگی ام، که در واقع با سنا تجربه کردم و به وقتش گونه هایم گر گرفت و گلویم را بغض و لبانم را لبخند در بر.
    ممنونم

  3. هما می‌گوید:

    اوه…
    من هم وقتی کارت تخفیف نتی میخرم و میرم آرایشگاه مثلا یکم برخوردشون بده!!! ک انگار دارن مفت واسم کار می کنن مثلا مبلغ ۶۰ ت رو ۲۰ت برام حساب می کنند!
    اونا خودشون واسه تبلیغ کارشون این کار رو می کنن بار اول نسبتا خوشرو اند بار دوم ک با تخفیف میری ترشرو!

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.