یک سر… هزار سودا

درست ساعت دو و سی دقیقه بعد از ظهر روز پنج شنبه یازده دسامبر۲۰۱۴، من که به خیال خودم رفته بودم کافه تا جالب ترین کسی را که در زندگیم ملاقات کرده بودم را گیر بیندازم و داستان زندگیش را  بشنوم به دام افتادم. به جای اینکه من بپرسم او پرسید و من، متعجب از خودم، جواب تمام سوالها را  با کامل و با جزئیات دادم. حتی می شود گفت که درددل کردم وغر زدم. نتیجه این شد که وقتی من ساعت چهار با چشمان گرد از کافه آتلانتیک بیرون آمدم با دنیای جدیدی آشنا شده بودم که تا قبل از ساعت دو چیزی از وجودش نمی دانستم. از همان روز سه عبارت جادویی در ذهن من حک شد: «کراودفاندینگ»، «میکروکردیت» و «کارآفرینی اجتماعی». چند هفته بعد من با یک کسب و کار اجتماعی شروع کردم به کار. بعدتر یک دوره کارآفرینی را گذراندم. بعدتر هم انگار معماری را کاملا گذاشتم کنار و شدم کسی که در حوزه استارتاپ ها به خصوص کسب و کارهای اجتماعی فعالیت می کند. وضعیتم شده شبیه به کسی که ۴ بار ازدواج کرده اما برای بچه دار شدن می رود سراغ روش های مصنوعی. باید دید که این بچه چه از آب در می آید.

این نوشته در تجربه های من ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

2 دیدگاه دربارهٔ «یک سر… هزار سودا»

  1. وقایع نگار می‌گوید:

    چقدر اکتیوی عتیق. خیلی با این شخصیتت حال میکنم! خود بالفعلمو در تو میبینم. آفرین. همیشه موفق و با انرژی باشی.

    • عتیق می‌گوید:

      ممنووووووووون. البته آدم چون یک بار فقط زندگی می کنه مجبوره که همه کارهایی رو که دوست داره حداقل یه ذره امتحان کنه!

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.