نقطه قوت…نقطه ضعف

دارم در یک دوره کتابخوانی شرکت می کنم. اسم کتاب هست «رهبری با تکیه بر نقاط قوت». برای این دوره باید ۱۰ استعداد برترمان را بر اساس ۳۴ تم استعدادی گالوپ شناسایی می کردیم. اتفاقی که در این فرآیند استعدادیابی افتاد شوکه ام کرد. اولین استعدادم چیزی بود که همیشه به عنوان بدترین نقطه ضعف شخصیتی ام از آن نام می بردم و همه ش در حال کنترل/حذف ش بودم. اسمش فعال ساز یا Activator است. کتاب آدمهای فعال ساز را اینطور تعریف کرده است: «افرادی که در نقطه قوت فعال سازی برجسته هستند می توانند از طریق تبدیل افکار و ایده ها به عمل، باعث رخدادهای مثبت شوند. این افراد غالبا کم صبر هستند.». من اسمش را گذاشته بودم افراط. برایم این شکلی بود که مثلا اگر در یک گروهی هیچ کس خودش را معرفی نمی کرد من می شدم نفر اول و نه تنها خودم را معرفی می کردم بلکه از دیگران هم دعوت می کردم خودشان را معرفی کنند. بعد اینطور نبود که مثلا در دو خط خودم را معرفی کنم. ممکن بود ۲۰ خط بنویسم که مثلا بشود بابی برای ارتباط بیشتر. بعد وقتی می دیدم که دیگران یا اصلا خودشان را معرفی نمی کنند یا در حد چند کلمه معرفی می کنند و می دیدم که هیچ ارتباطی قرار نیست شکل بگیرد سرخورده می شدم و این اواخر هم حتی پیام اولیه خودم را پاک می کردم. به جایی رسید که عمدا خودم را سانسور می کردم و در جمع ها حاضر نمی شدم و از محمدرضا هم خواسته بودم که هر وقت دید دارم آن الگو را تکرار می کنم به من تذکر بدهد. به جایی رسیده بودم که بی صبری ناشی از این استعداد را بزرگترین لنگر زندگیم می دانستم و می خواستم خودم را از شر آن نجات دهم.
بین ۵ استعداد برتر من یک چیز دیگری هم بود که آن هم همیشه برایم یک نقطه ضعف محسوب می شد. چیزی که گالوپ اسمش را گذاشته Relator و مترجمان آن را با واژه محجوب ترجمه کرده اند. من اسمش را گذاشته بودم جمع گریزی یا درون گرایی یا خجالت یا چیزهایی شبیه به این. مثلا برای مراسم سال پدرم یک مهمانی گرفته بودیم. سالن را من رزرو کردم. منوی شام را من انتخاب کردم. تک تک مهمان ها را من دعوت کردم. عملا میزبان من بودم. بعد شب مهمانی انگار که نمی توانستم بروم با مهمانها معاشرت کنم. این وظیفه را سپردم به خواهر و برادرم و خودم سر یکی از میزها تنها نشستم. بعد محمدرضا آمد و با من نشست. موقع شام هم خودم را با بچه ها سرگرم کردم و … بعد از مهمانی هم کلی به خودم بد و بیراه گفتم.
حالا که از زاویه نقاط قوت به موضوع نگاه می کنم می بینم همین ویژگی محجوب بودن می توانست فعال ساز بودن را مدیریت کند و فعال ساز بودن محجوب بودن را. طوری که آنطور که من فکر می کردم افراط و تفریط نباشد.
البته که این عبارت که «می بینم…» معنایش این نیست که از فردا من می شوم یک آدم محجوب زمانی که یک کاری قرار است شروع شود و یک آدم آغازگر زمانی که برای معاشرت با آدمها قفل می شوم. اما اینکه «می بینم» خودش نعمت بزرگی است.
مهندس این دو سه سال همیشه می گفت نقطه قوت آدم همان نقطه ضعفش است و نقطه ضعف آدم همان نقطه قوتش. حالا با تمام وجود معنای حرفش را درک می کنم.

پی نوشت: در توضیح Relator می توان گفت: که حجب سبب می شود که فرد به سمت افرادی که آنها را از پیش می شناسد کشیده شود و برای شروع رابطه نیاز به کمک دارد. اما به محض اینکه رابطه اولیه شکل گرفت، او دلش می خواهد صمیمیت رابطه را بیشتر کند (در مورد شخص من این موضوع به روابط کم اما عمیق منجر شده است.)

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.