بایگانی ماهیانه: خرداد 1392

وعده

آدم ها وقتی بدانند که یک کاری را باید به تنهایی انجام دهند یا یک شرایطی را به تنهایی تحمل کنند خودشان یک راه حلی برای مشکلشان پیدا می کنند؛ اما اگر کسی بیاید و به آنها پیشنهاد دهد که … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای وعده بسته هستند

بگو چَشم

بچه که بودیم وقتی مادرم از من یا برادرم کاری می خواست او می گفت «باشه» و بعد برمی گشت سراغ بازیش و … هیچوقت آن کار را انجام نمی داد. من می ایستادم به بحث کردن و هزار و … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در فیلسوفانه, کهنه خاطرات | دیدگاه‌ها برای بگو چَشم بسته هستند

دوست

«دوست آن باشد که گیرد دست دوستدر پریشان حالی و درماندگی»حتی اگر دوست، دستِ دوست را پَس بزند.

منتشرشده در فیلسوفانه | دیدگاه‌ها برای دوست بسته هستند

خون تر… اشک تر

شنیده بودیم بگویند خون فلانی رنگین تر است… اما نشنیده بودیم بگویند اشک فلانی اشک تر است… حالا شنیدیم… گوشمان روشن!

منتشرشده در هیچ | دیدگاه‌ها برای خون تر… اشک تر بسته هستند

دوری

آدم وقتی می فهمد چقدر دور است که همه خانواده اش، فامیلش، شهرش، مملکتش در تب و تاب یک اتفاقی باشد اما او اصلا متوجه نشود. او اصلا نقشی نداشته باشد در این اتفاق. اصلا از آن تاثیر نپذیرد. اصلا … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در از هیچ و همه ... بی ربطِ بی ربط, یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای دوری بسته هستند

بر این جمله گر جان فشانم رواست

یعنی 9 ماه حاملگی بکش… بعد 4 ماه بی خوابی و خستگی شیر دادن و … بچه بزرگ کن؛ آنوقت برود توی بغل بابایش خودش را قایم کند و بگوید moi, c’est à baba . یعنی اولین جمله ای که … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در رها, یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای بر این جمله گر جان فشانم رواست بسته هستند

حرفهایی از جنس سر درد

بعد از یک ماه که مثلا برگشته ام به زندگی عادی… یک ماه که وبلاگ را تعطیل کرده بودم عملا… یک ماه که قرار بود بعدش با دست پر بیایم و بنویسم… صفحه را باز کرده ام جلویم اما … … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای حرفهایی از جنس سر درد بسته هستند