اگر کاری دارید با منشی ام هماهنگ کنید!

گفتم خسته ام اما کسی باور نکرد. گفتم خسته ام اما… همه به جای اینکه باری از دوشم بردارند یک لیست جلویم گذاشتند؛ این کار باید تا یک ساعت دیگر انجام شود؛ برای این کار فقط تا فردا صبح وقت داری؛ اگر این کار را تا آخر هفته تحویل ندهی دیر می شود. لیست گذاشتند. ایمیل زدند. نمی گویم تشکر نکردند؛ کردند؛ اما خستگی ام را باور نکردند. تنها کسی که باور کرد یک آشنای قدیمی بود که از این فرصت استفاده کرد برای اینکه به من نزدیکتر شود. من اما نمی دانم چرا خر شدم و راهش دادم. شاید هم قبل از اینکه من بخواهم بفهمم که ممکن است بیاید، آمده بود… ای کسانی که لیست  جلوی آدم می گذارید… بروید سراغ کارتان را از این آشنای قدیمی ام بگیرید… به عنوان منشی استخدامش کرده ام. اسمش میگرن است…پی نوشت: دیروز به همسر گفتم که احساس می کنم توانم دارد تمام می شود اما نمی دانستم که این «دارد» سه چهار ساعت بیشتر دوام ندارد.

این نوشته در یادداشت های روزانه ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.