از نظر کاری…از نظر انسانی

۱- دخترک دانشجوی سالهای اول پزشکی بود. با یک دفترچه آمد بالای سرم و گفت که می خواهد چند تا سوال بپرسد. تخت را کشید کمی عقب تر تا راحت تر بتواند صدای مرا بشنود. پرسید چه شده و برای چه آمده ام بیمارستان. توضیح دادم. پرسید تب داری. گفتم فکر نمی کنم. دستش را گذاشت روی پیشانیم و گفت من هم همینطور. پرسید آب ریزش بینی چطور. گفتم نه. سوالهایش را پرسید و رفت. یک ساعت دیگر هم همچنان توی راهرو بودم و درد می کشیدم. نگران همسر هم بودم که با وجود رها حتما داشت ساعتهای سختی را در لابی اورژانس می گذراند. دخترک آمد. گفتم می شود بروم به همسرم بگویم برود خانه چون  با یک بچه کوچک خیلی برایش سخت است اینجا بماند. گفت الان می برندت داخل اتاق و دکتر می آید بالای سرت. نمی شود بروی. بردنم داخل اتاق. بازهم دخترک آمد. این بار با تب گیر حرارت بدنم را اندازه گرفت. تب داشتم. سی و هشت و نیم. از بینی ام هم آب می آمد. گفت آبریزش بینی هم که داری. گفتم گریه کرده ام. گفت ما اینجا خیلی کار داریم. از نظر پزشکی شاید بتوانیم به اندازه کافی به بیمارانمان رسیدگی کنیم اما از نظر انسانی … نه… متاسفانه. این «از نظر انسانی» اش مدام در ذهنم تکرار می شد.۲- صبح که از خواب بیدار شدم هنوز سردرد داشتم. هنوز نمی توانستم از جایم بلند شوم. اما یاد خانم شجاعی که می دانستم منتظر است تا من ترجمه انگلیسی چکیده مقاله ام را بفرستم تا بتواند کارش را به گروه بعدی تحویل دهد نمی گذاشت راحت استراحت کنم. پنج شنبه عصر برایم ایمیل زده بود که چکیده را همین امروز بفرست. من جواب ندادم. با خودم فکر کردم که جمعه و یکشنبه که تعطیل است. شنبه هم که حتما ملت خودشان تعطیل می کنند. تا دوشنبه یک کاری اش می کنم. فردایش باز ایمیل زد که منتظرم. یک کار اداری خیلی مهم داشتم و نمی توانستم به چیز دیگری فکر کنم. جواب تندی دادم. گفتم که امروز روز کاری نیست و … گفتم تا فردا صبح می فرستم اما آن موقع نمی دانستم که قرار است تا ساعت دوی بامداد فردایش در بیمارستان باشم. با هر زوری که بود متن را ترجمه کردم اما فکر کنم ساعت ۶ عصر بود به وقت ایران که توانستم ایمیل کنم. عذرخواهی کردم بابت تاخیر و گفتم که اگر زودتر گفته بودند نه آنها به دردسر می افتادند و نه من. نگفتم که به خاطر انجام دادن کار آنها تمام روز را سردرد داشتم. نگفتم که به خاطر نشستن زیاد استفراغ کردم. نگفتم که شب دوباره تبم رفت بالا. نگفتم. چون می دانم که آنجا هم شکاف بزرگی بین «از نظر کاری» و «از نظر انسانی» وجود دارد.

این نوشته در تردیدها و دغدغه ها ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.