بایگانی دسته: یادداشت های روزانه

جنگ درونی

یعنی شده ام یک آدمی که مدام دارد توی ذهنش با خودش حرف می زند؛ توی همه روابطش دارد خودش را سانسور می کند؛ روی همه خواسته هایش پا می گذارد؛… شده ام یک آدمی که بعضی وقتها خودش از … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای جنگ درونی بسته هستند

وعده

آدم ها وقتی بدانند که یک کاری را باید به تنهایی انجام دهند یا یک شرایطی را به تنهایی تحمل کنند خودشان یک راه حلی برای مشکلشان پیدا می کنند؛ اما اگر کسی بیاید و به آنها پیشنهاد دهد که … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای وعده بسته هستند

دوری

آدم وقتی می فهمد چقدر دور است که همه خانواده اش، فامیلش، شهرش، مملکتش در تب و تاب یک اتفاقی باشد اما او اصلا متوجه نشود. او اصلا نقشی نداشته باشد در این اتفاق. اصلا از آن تاثیر نپذیرد. اصلا … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در از هیچ و همه ... بی ربطِ بی ربط, یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای دوری بسته هستند

بر این جمله گر جان فشانم رواست

یعنی 9 ماه حاملگی بکش… بعد 4 ماه بی خوابی و خستگی شیر دادن و … بچه بزرگ کن؛ آنوقت برود توی بغل بابایش خودش را قایم کند و بگوید moi, c’est à baba . یعنی اولین جمله ای که … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در رها, یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای بر این جمله گر جان فشانم رواست بسته هستند

حرفهایی از جنس سر درد

بعد از یک ماه که مثلا برگشته ام به زندگی عادی… یک ماه که وبلاگ را تعطیل کرده بودم عملا… یک ماه که قرار بود بعدش با دست پر بیایم و بنویسم… صفحه را باز کرده ام جلویم اما … … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای حرفهایی از جنس سر درد بسته هستند

بی تفاوتی

آدم به یک جایی می رسد که همه چیز برایش علی السویه می شود. هیچ چیز واقعا مهم نیست. بشود یا نشود، باشد یا نباشد فرقی نمی کند. اینقدر هی به خودت می گویی فرقی نمی کند که کم کم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای بی تفاوتی بسته هستند

یک

1- یک آدمهایی هستند که مهم نیست کجا باشند. هر جا که باشند می درخشند. مثل قطعاتی از سنگفرش یک خبابان که از طلا باشد. 2- یک سفرهایی هستند که مسافرشان را از این رو به آن رو می کنند. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای یک بسته هستند

به در گفتیم که دیوار بشنود…

یعنی من نمی فهمم که چطور بعضی آدمها اینقدر در مورد خودشان متوهمند. طرف را در حد سلام و علیک می شناختم قبلا … حالا هر پستی که توی وبلاگم می گذارم به خودش می گیرد و بعدش یک نامه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای به در گفتیم که دیوار بشنود… بسته هستند

بد شده ام

یعنی یک آدم پاچه گیر و انتقام جویی شده ام که خودم هم می ترسم از خودم. تا امروز شده سه نفر کامل و چند تا نصفه نیمه. سومی دچار سوء تفاهم شده بود و من کاری نکردم تا در … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای بد شده ام بسته هستند

خسته نباشی خانم «شهر»

پاریس را همیشه دوست داشتم؛ البته قبل از اینکه برای اولین بار ببینمش. اگر همان بار اول هم فقط رویش را دیده بودم شاید هنوز هم دوستش داشتم؛ اگر توی خط های متروش نچرخیده بودم و ندیده بودم مهاجران خسته … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در فیلسوفانه, یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای خسته نباشی خانم «شهر» بسته هستند