-
بایگانی
- تیر و مرداد 1403
- بهمن و اسفند 1402
- دی و بهمن 1402
- دی و بهمن 1400
- آذر و دی 1400
- فروردین و اردیبهشت 1400
- آذر و دی 1399
- آذر و دی 1398
- آذر و دی 1397
- تیر و مرداد 1396
- اردیبهشت و خرداد 1396
- اسفند و فروردین 1395
- خرداد و تیر 1395
- اردیبهشت و خرداد 1395
- فروردین و اردیبهشت 1395
- اسفند و فروردین 1394
- بهمن و اسفند 1394
- دی و بهمن 1394
- آذر و دی 1394
- آبان و آذر 1394
- مهر و آبان 1394
- شهریور و مهر 1394
- مرداد و شهریور 1394
- تیر و مرداد 1394
- اردیبهشت و خرداد 1394
- فروردین و اردیبهشت 1394
- اسفند و فروردین 1393
- بهمن و اسفند 1393
- دی و بهمن 1393
- آذر و دی 1393
- آبان و آذر 1393
- مهر و آبان 1393
- شهریور و مهر 1393
- مرداد و شهریور 1393
- تیر و مرداد 1393
- خرداد و تیر 1393
- اردیبهشت و خرداد 1393
- فروردین و اردیبهشت 1393
- اسفند و فروردین 1392
- بهمن و اسفند 1392
- دی و بهمن 1392
- آذر و دی 1392
- آبان و آذر 1392
- مهر و آبان 1392
- شهریور و مهر 1392
- مرداد و شهریور 1392
- تیر و مرداد 1392
- خرداد و تیر 1392
- اردیبهشت و خرداد 1392
- فروردین و اردیبهشت 1392
- اسفند و فروردین 1391
- بهمن و اسفند 1391
- دی و بهمن 1391
- آذر و دی 1391
- آبان و آذر 1391
-
اطلاعات
بایگانی دسته: یادداشت های روزانه
خنده های راستکی
خواهرم می خواهد برای سالگرد ازدواج برادرم و همسرش برایشان یک تابلو درست کند از عکسهایی که توی سفرها انداخته اند. از من کمک خواسته. هفتاد هشتاد تا عکس هم انتخاب کرده که من چند تایشان را جدا کنم و … ادامهی خواندن
منتشرشده در یادداشت های روزانه
دیدگاهها برای خنده های راستکی بسته هستند
رنگی تر از بهار…
امروز من رنگی ترین آدم شهرم؛ زرد و سبز و آبی. از کنار هر مغازه ای که رد می شوم از دیدن زنی که با این همه رنگ دارد توی شهر می چرخد تعجب می کنم.امروز من رنگی ترین آدم … ادامهی خواندن
منتشرشده در یادداشت های روزانه
دیدگاهها برای رنگی تر از بهار… بسته هستند
Amour
نشستم با جدیت تمام فیلم عشق میشل هانکه را دیدم. شکنجه بود برایم. یک جور خودزنی. بیش از بیست بار وسطش قطع کردم. فیلم دو ساعته پنج ساعت طول کشید برایم. با این حالم فقط این کم بود…
منتشرشده در یادداشت های روزانه
دیدگاهها برای Amour بسته هستند
ای کاش اسمش الهام باشد…
قرار است یک دختر ایرانی بیاید لابراتوار ما. کریستین در میهمانی کریسمسش گفت. تا جایی که من فهمیده ام اسمش با ای شروع می شود و نام خانوادگیش ایرانی است و قرار است با رئیس جدید لابراتوار کار کند. نمی … ادامهی خواندن
منتشرشده در یادداشت های روزانه
دیدگاهها برای ای کاش اسمش الهام باشد… بسته هستند
از هیدرولوژی چه می دانید؟
خوابم نبرد خوب است. هیچی نمی فهمم. این یکی را خودم انتخاب نکردم که بیایم. آرنو مجبورم کرد. اتاق به اتاق دنبال آدم بی کار می گشت که خفتش کند ببردش سمینار. گفتم رشته ام نیست. گفت سالن خالی است. … ادامهی خواندن
منتشرشده در یادداشت های روزانه
2 دیدگاه
حالم بده
1- وقتی حالم بد باشد می افتم به وبلاگ خواندن. وقتی خوب، به نوشتن. حالا هم بدم. خیلی بد. برای همین فقط می خوانم. همین. 2- در صد متری خانه ما دارد اجلاس گفتگوی بدون ابراز تنفر برگزار می شود. … ادامهی خواندن
منتشرشده در یادداشت های روزانه
دیدگاهها برای حالم بده بسته هستند
بی خبری، خوش خبری است…
امروز عصر با کریستین جلسه دارم. قرار است در باره مقاله صحبت کنیم. دیروز عصر تمامش کردم. البته به فارسی. الان دارم ترجمه می کنم با کمک گوگل که خدا جد و آبادش را بیامرزد. تا دیروز احساس می کردم … ادامهی خواندن
منتشرشده در یادداشت های روزانه
دیدگاهها برای بی خبری، خوش خبری است… بسته هستند
ای کاش آفتاب شود
امروز از آن روزهاییست که به زور لباس و رنگ آمدم سر کار.یک جفت از پنج جفت کفشی که دو سه ماه پیش بعد از آندوسکوپی برای خودم جایزه خریده بودم را افتتاح کردم. با روسری که مامان اینها برایم … ادامهی خواندن
منتشرشده در یادداشت های روزانه
دیدگاهها برای ای کاش آفتاب شود بسته هستند
وقتی ترشی درست کردن به یک مساله فلسفی تبدیل می شود
من این اصطلاح آمدن یا نیامدن ترشی را تازه یک ماه است که شنیده ام. قبلا اصلا نمی دانستم که ترشی درست کردن به بعضی ها می آید و به بعضی ها نمی آید. البته می دانستم که می گویند … ادامهی خواندن
منتشرشده در شبه داستان, یادداشت های روزانه
دیدگاهها برای وقتی ترشی درست کردن به یک مساله فلسفی تبدیل می شود بسته هستند
عادت می کنیم…
اینجایی که ما زندگی می کنیم بخش مذهبی فرانسه است. تنها قسمتی که لائیک نیست. حتی رفتن دختران به مدرسه با روسری هم آزاد است. برای همین هم بیشتر از بقیه شهرها تعطیلات مذهبی دارد. نمونه اش همین جمعه نیک … ادامهی خواندن
منتشرشده در یادداشت های روزانه
دیدگاهها برای عادت می کنیم… بسته هستند