بایگانی دسته: یادداشت های روزانه

برادرزاده

امروز، ۲۷ آذر ۱۳۹۲، ۱۸ دسامبر ۲۰۱۳، ما، من و خواهرانم برای اولین بار عمه شدیم. وقتی رها به دنیا آمد برادرم گفت: «من دیگر دایی شده ام باید به من احترام بگذارید و شما خطابم کنید». حالا هم من … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای برادرزاده بسته هستند

زندگی بعد از بچه

چند ماه اول بعد از تولد رها اینقدر کارهای بچه زیاد بود که این سوال برایم پیش می آمد که ما قبلا چگونه زندگی می کردیم بدون اینکه حوصله امان سر برود. زندگیمان اینقدر پر شده بود که شبها مثل … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای زندگی بعد از بچه بسته هستند

۱۸۰ درجه

دیروز همسر یک مصاحبه کاری اینترنتی داشت برای شغلی که توی ایران برایش درخواست داده بود؛ ساعت ۹ صبح. من به جایش استرس داشتم. وقتی دیدم حتی ساعت هم نگذاشته که زودتر بیدار شود و خودش را آماده کند فکر … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت های روزانه | ۴ دیدگاه

هفته شلوغی

بعضی هفته ها هستند که اینقدر شلوغند که آدم تویشان به اندازه سه چهار ماه کار انجام می دهد. برای من سالی یک بار اتفاق می افتد. پارسال این دوره شلوغی برایم هفته دوم دسامبر بود؛هر روز سه تا برنامه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت های روزانه | ۲ دیدگاه

دفتر آینده

هفته آخرِ توی ایران، خانه دو تا زوج جوان میهمان بودیم. اولین بار بود که می رفتیم خانه اشان. رفتم «خانه جوان» برایشان کادو بخرم. بین همه آن چیزهای معرکه ای که آنجا بود یک دفتر با قطع مربعی توجهم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای دفتر آینده بسته هستند

؟

۱- به خاطر موضع فرانسه در مذاکرات پنج به اضافه یک، تفریح ملت این شده که بروند توی صفحه فیس بوک لوران فابیوس و به فارسی بد و بیراه بنویسند. می گویند این موضع گیری به خاطر جلب نظر عرب … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در تردیدها و دغدغه ها, یادداشت های روزانه | ۱ دیدگاه

کنسرت پالتی که نرفتم…

یعنی یک آدم نق نقو و پاچه گیری شده ام که خودم هم از خودم می ترسم. نمی روم توی فیس بوک که مبادا یک جایی از روی عصبانیت یک کامنتی بگذارم و بعد نتوانم جمعش کنم. ماجرا از سه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای کنسرت پالتی که نرفتم… بسته هستند

عید قربان مبارک

۱- امروز با جدیتی باورنکردنی مشغول کار بودم که آژیر خطر دانشکده به صدا در آمد. اولش فکر کردم شوخی است. هم اتاقیم از جایش برخاست و کتش را پوشید. دید من دارم با بهت نگاه می کنم. گفت باید … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت های روزانه | ۲ دیدگاه

عکس

امروز رفتم عکس پرسنلی بگیرم برای تمدید پروانه نظام مهندسیم. وارد عکاسی محلمان که شدم نگاه صاحب مغازه چند ثانیه قفل شد روی من. انگار که مثلا مرا به خاطر آورده باشد. عکس کارت دانشجویی ام را توی همین عکاسی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای عکس بسته هستند

جشن تنهایی

بعد از این همه مدت شلوغی، چند دقیقه است که من و رها توی خانه تنها هستیم. رها خواب است هنوز. تنها بودن برای من یعنی یک جشن. توی تنهایی تازه ذهنم شروع می کند به حرف زدن. توی شلوغی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت های روزانه | ۱ دیدگاه