بایگانی دسته: تردیدها و دغدغه ها

انسان ها و کابوس ها

نوشته از عوارض جانبی قرص هایی که دکتر برای میگرنم داده کابوس دیدن است. من که نفهمیدم از کجا چنین چیزی را فهمیده اند اما از روزی که کاتالوگ دارو را خوانده ام سه بار کابوس دیده ام؛ کابوس چیزهایی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در تردیدها و دغدغه ها | دیدگاه‌ها برای انسان ها و کابوس ها بسته هستند

زندگی بر فراز ویرانه ها

پرده اول: کاخ ورسای – حومه پاریس – یک توریست ایرانی خطاب به دوستش برو رای بده حتما. به تیم احمدی نژاد رای بده تا فاتحه مملکت زودتر خوانده شود. زودتر مملکت به نابودی برسد. پرده دوم: محله سن میشل … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در تردیدها و دغدغه ها, یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای زندگی بر فراز ویرانه ها بسته هستند

مادربزرگ

توی این دو روز خبر مرگ سه مادربزرگ را شنیده ام. فقط یکی اشان را از نزدیک می شناختم. اما با این وجود برایم معنای بدی داشت. هر چه سعی می کنم نمی توانم بی تفاوت باشم. نمی توانم یاد … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در تردیدها و دغدغه ها, یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای مادربزرگ بسته هستند

تو یا شما

۱- فرانسویها هم مثل ما برای تو و شما دو کلمه متفاوت استفاده می کنند. مثل ما، هم برای احترام و در مقابل کسی که نمی شناسند «شما» را به کار می برند. اما بر خلاف ما یک چیزی دارند … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در تردیدها و دغدغه ها | دیدگاه‌ها برای تو یا شما بسته هستند

کودک درونم بیا با هم آشتی کنیم…

می پرسم حسودم؟ می گوید نه. می گوید وقتی آدم مشکل مالی دارد به اینکه دیگران خانه و ماشین بخرند حساسیت نشان می دهد؛ وقتی بچه دار نمی شود از شنیدن خبر بارداری دوستانش به هم می ریزد؛ وقتی کار … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در تردیدها و دغدغه ها | دیدگاه‌ها برای کودک درونم بیا با هم آشتی کنیم… بسته هستند

پرنده ها به تماشای بادها رفتند

۱- الان از هر ایرانی که بپرسی آدل را می شناسد. همه می دانند که پارسال جایزه گرمی را برده. بیوگرافی اش را هم از حفظند. مثلا خود من که از صدایش خوشم نمی آید حتی. ۲- همسر تصمیم گرفته … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در تردیدها و دغدغه ها | دیدگاه‌ها برای پرنده ها به تماشای بادها رفتند بسته هستند

دختربچه ای که کفش تق تقی می پوشد تا همقد مادرش شود…

هر وقت دور هم بودیم و مامان یا خاله ام به خاطر «جوان نبودن» سوتی می دادند و ما دخترها بهشان می خندیدیم خاله ام می گفت: «ما به شما نمی رسیم اما شما به ما می رسید». آن روزها … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در تردیدها و دغدغه ها, کهنه خاطرات | دیدگاه‌ها برای دختربچه ای که کفش تق تقی می پوشد تا همقد مادرش شود… بسته هستند

کودکان وارث خاطرات تلخ مادرانشانند…

دو سال و چند ماه پیش، اولین ماههای بارداریم، زمانی که فکر می کردم زندگیم در اوج است، یک روز تعطیل مثل بقیه روزهای تعطیل دیگر از خواب بیدار شدم. بدون اینکه بدانم قرار است سخت ترین و بدترین روز … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در تردیدها و دغدغه ها, مادرانه ها, یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای کودکان وارث خاطرات تلخ مادرانشانند… بسته هستند

بیچاره پیامبرها…

بیچاره پیامبرها… چه رنجی کشیده اند. چه زجری… اینکه بدانی که می توانی کسی را نجات دهی اما آن شخص از تو دوری کند… اصلا تو را نبیند… از تو درخواست کمک نکند… کمک های بی دریغت را نپذیرد… حتی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در تردیدها و دغدغه ها | دیدگاه‌ها برای بیچاره پیامبرها… بسته هستند

شنیدن و دیدن

می گویند شنیدن کی بود مانند دیدن اما… گاهی کسی که حرف می زند، اینقدر با آب و تاب تعریف می کند که یک اتفاق ساده می شود یک داستان. چیزی که اگر خودت دیده بودی از کنارش بی تفاوت … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در تردیدها و دغدغه ها | دیدگاه‌ها برای شنیدن و دیدن بسته هستند