بایگانی نویسنده: عتیق

عشق نفرینی است…

در یک مراسم سخنرانی منتظر نشسته بودم و مطابق معمول داشتم ایمیل های عقب افتاده را جواب می دادم که کلمه ای توی صحبت های دو نفر که پشت سرم نشسته بودند توجهم را جلب کرد. خانمی بود که داشت … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در رها, مادرانه ها | 6 دیدگاه

دوست نداشتن هم یک مساله بزرگ است. البته نه به اندازه دوست داشتن!

هر آدمی بعضی از آدمها را دوست دارد و بعضی از آدمها را دوست ندارد. دوست نداشتن بعضی از آدمها به خاطر زخم هاییست که به دلمان زده اند. اما دوست نداشتن بعضی کاملا سلیقه ای است. من آدمهای یک … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در هیچ | 9 دیدگاه

مگه مجبوری؟

یان گل که یک تئوریسین در حوزه طراحی شهری است، فعالیت های آدمها در فضاهای بیرونی را به سه دسته تقسیم می کند: فعالیت های اجباری، فعالیت های انتخابی و فعالیت های اجتماعی. قاعدتا اولویت بندی به این شکل است … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در تردیدها و دغدغه ها, یادداشت های روزانه | 10 دیدگاه

از فردا…

این روزها بیشتر از همه چیز به «گوش» نیاز دارم. به اینکه یکی باشد و غرغرهایم را بشنود. بعضی وقتها گلویم درد می گیرد از بس حرف می زنم. مطمئنم گوش طرف مقابل هم همینطور. ولی اینقدر نجیب اند که … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در از هیچ و همه ... بی ربطِ بی ربط | 2 دیدگاه

امانوئل

تمام سال دو هزار و چهارده برای من در انتظار او گذشت. در انتظار اینکه بدانم نظرش راجع به کارم چیست. آخرین بار دسامبر 2013 با هم جلسه داشتیم و بعد  کلا ناپدید شد تا سپتامبر 2014. کریستین یک بار … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | 8 دیدگاه

من و شارلی…

قاعدتا آدمی که دارد توی فرانسه زندگی می کند باید راجع به اتفاقات این چند روز یک چیزی بنویسد. من اما… دلم نمی خواهد چیزی بنویسم. همه چیزهایی که می خواستم بنویسم یا بگویم را دیگران گفته اند قبلا. آن … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در تردیدها و دغدغه ها, یادداشت های روزانه | 2 دیدگاه

درد بالای درد بسیار است…

صبح وقت ماساژ داشتم. فکر کردم که نروم. فکر کردم که با وجود این همه برف حتما خود دکتر هم نمی آید. امکان نداشت او نیاید. می شد زنگ بزنم و بگویم نمی آیم؛ نهایتش این بود که باید پول … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در هیچ | 5 دیدگاه

پاییز را به خاطر بسپار… زمستان طولانی است…

 

منتشرشده در عکس | 3 دیدگاه

دلم می خواهد بروم سفر…

مهندس می گفت حالت خوب نیست چون ورودیت خیلی زیاد است اما اصلا خروجی نداری. می گفت باید کار کنی. کار. راست می گفت. من فقط شده بودم یک گیرنده. یک چیزی که همه محیط  و اتفاقات را توی خودش … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در هیچ | دیدگاه‌ها برای دلم می خواهد بروم سفر… بسته هستند

خداحافظ تنبلی…

پدر و دختر دارند کرپ درست می کنند. من… پای کامپیوتر؛ بعد از چند روز که به خاطر چشم درد و بی عینکی در ترک بودم. نه چیزی خوانده ام، نه چیزی نوشته ام و نه حتی ایمیل های مهمم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت های روزانه | 7 دیدگاه