-
بایگانی
- تیر و مرداد 1403
- بهمن و اسفند 1402
- دی و بهمن 1402
- دی و بهمن 1400
- آذر و دی 1400
- فروردین و اردیبهشت 1400
- آذر و دی 1399
- آذر و دی 1398
- آذر و دی 1397
- تیر و مرداد 1396
- اردیبهشت و خرداد 1396
- اسفند و فروردین 1395
- خرداد و تیر 1395
- اردیبهشت و خرداد 1395
- فروردین و اردیبهشت 1395
- اسفند و فروردین 1394
- بهمن و اسفند 1394
- دی و بهمن 1394
- آذر و دی 1394
- آبان و آذر 1394
- مهر و آبان 1394
- شهریور و مهر 1394
- مرداد و شهریور 1394
- تیر و مرداد 1394
- اردیبهشت و خرداد 1394
- فروردین و اردیبهشت 1394
- اسفند و فروردین 1393
- بهمن و اسفند 1393
- دی و بهمن 1393
- آذر و دی 1393
- آبان و آذر 1393
- مهر و آبان 1393
- شهریور و مهر 1393
- مرداد و شهریور 1393
- تیر و مرداد 1393
- خرداد و تیر 1393
- اردیبهشت و خرداد 1393
- فروردین و اردیبهشت 1393
- اسفند و فروردین 1392
- بهمن و اسفند 1392
- دی و بهمن 1392
- آذر و دی 1392
- آبان و آذر 1392
- مهر و آبان 1392
- شهریور و مهر 1392
- مرداد و شهریور 1392
- تیر و مرداد 1392
- خرداد و تیر 1392
- اردیبهشت و خرداد 1392
- فروردین و اردیبهشت 1392
- اسفند و فروردین 1391
- بهمن و اسفند 1391
- دی و بهمن 1391
- آذر و دی 1391
- آبان و آذر 1391
-
اطلاعات
بایگانی نویسنده: عتیق
یک سر… هزار سودا
درست ساعت دو و سی دقیقه بعد از ظهر روز پنج شنبه یازده دسامبر2014، من که به خیال خودم رفته بودم کافه تا جالب ترین کسی را که در زندگیم ملاقات کرده بودم را گیر بیندازم و داستان زندگیش را … ادامهی خواندن
منتشرشده در تجربه های من
2 دیدگاه
همین سی سال و اندی…
به دوستان جوانترم همیشه می گویم که ورود به سی سالگی اتفاق فوق العاده ایست. باورشان نمی شود. می گویم صبر کنید و ببینید چه آرامشی هست بعد از طوفان درس و کار و انتخاب های سرنوشت ساز دهه سوم … ادامهی خواندن
منتشرشده در یادداشت های روزانه
3 دیدگاه
دوستی های خاله خرسه گونه
گفت: «دلت برای خودت نسوزد.». چشمانم گرد شد از تعجب. از کجا توانسته بود بفهمد؟ دقیقا مشکل همین بود. اینقدر به دلسوزیهای دیگران برای خودم گوش داده بودم که باورم شده بود وضعیتم رقت بار است و باید دلم برای … ادامهی خواندن
منتشرشده در شبه داستان, یادداشت های روزانه
3 دیدگاه
ترکیب خجالتی – جسوری که من باشم…
چند وقت پیش یکی از آشنایان نوشته بود که از دوستش که هم خجالتی است و هم خیلی جسور. گفته بود که ترکیب اینها به نظرش خیلی جذاب است.انگار یک لحظه نور انداختند رویم. اگر من آنقدر به او نزدیک … ادامهی خواندن
منتشرشده در تردیدها و دغدغه ها
3 دیدگاه
عاقبت لینکداین بازی
1- امشب نشستم سر لینکداین. تمام پیشنهاداتش را از بالا تا پایین نگاه کردم. به عکس ها دقت کردم. به اینکه اگر من بخواهم کسی را استخدام کنم از بین این عکس ها کدام را انتخاب می کنم. به این … ادامهی خواندن
منتشرشده در یادداشت های روزانه
5 دیدگاه
دیگر نمی خواهم «الاغ» باشم.
رها در حال بازی: از طرف عروسک به الاغ: من دوست دارم پرواز کنم. از طرف الاغ به عروسک: آخه آدمها که پرواز نمی کنن. از طرف عروسک به الاغ: ولی من دوست دارم پرواز کنم. چند لحظه بعد… رها … ادامهی خواندن
تعطیلات خود را چگونه گذرانده اید؟
مقدمه: هر چند این نوشته پر از خشم است اما شما آن را با لحن طنز بخوانید. 1- همان دو سه روز اول پایم را مجروح کردم. آنقدر شدید که حتی جرات نکردم در باره اش با دیگران حرف بزنم. … ادامهی خواندن
منتشرشده در تجربه های من, یادداشت های روزانه
10 دیدگاه
من اراد شیئا ناله او بعضه…
1- تمام دوستان و آشنایان و همسایگان فرانسوی در توصیف من در یک کلمه اتفاق نظر دارند: «الگانت». خودشان فکر می کنند که اگر هر بار که مرا می بینند این را به من یادآوری کنند خوشحال می شوم اما… … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۱ دیدگاه
خوشبختی یعنی داشتن آدم هایی از جنس…
یک نفر با سرچ این عبارت رسیده به یکی از نوشته های من. این جواب را برایش می نویسم اگر گذرش دوباره افتاد این طرفها… دخترجان (مطمئنا دختر است که به این چیزها فکر می کند!) تا جایی که من … ادامهی خواندن
تمام داستان های بزرگ دنیا با یک اتفاق مشترک شروع می شوند… اینکه کسی به کسی اعتماد کند!
همین… فقط همین… یک آگهی را روی صفحه فیس بوکم همخوان کرده بودم در باره جمع کردن درهای پلاستیکی بطری ها برای خریدن ویلچر. یک حرکتی که همه جای دنیا دارد به شکل های مختلفی انجام می شود؛ حتی توی … ادامهی خواندن
منتشرشده در تجربه های من, تردیدها و دغدغه ها
5 دیدگاه