بایگانی نویسنده: عتیق

این یک بار

سرماخوردگی خانه نشینم کرده. می گویم چند سال بود که اینجوری سرما نخورده بودم. می گوید 6 ماه پیش هم که توی زمستان سرما خوردی همین را گفتی. من البته یادم نمی آید اما با خودم فکر می کنم که … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت های روزانه | ۱ دیدگاه

بی کسی

بی کسی یعنی این که وقتی می خواهی بروی سفر کسی را نداشته باشی که بیاید به گلدانهایت آب و به خرگوشت غذا بدهد.

منتشرشده در هیچ, یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای بی کسی بسته هستند

چرا بچه ها راحت با هم دوست می شوند؟

چرا بچه ها خیلی سریع و راحت با هم ارتباط برقرار می کنند؟ چرا زود با هم دوست می شوند؟ چرا می توانند راحت دوست جدید پیدا کنند ولی آدم بزرگها نمی توانند؟ چرا هر چه بزرگتر شوی پیدا کردن … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در هیچ | دیدگاه‌ها برای چرا بچه ها راحت با هم دوست می شوند؟ بسته هستند

خودزنی

یکی از بزرگترین خودزنی هایی که آدم می تواند بکند این است که بنشیند وبلاگ یک بلاگر قدیمی را از اول آرشیوش بخواند و هی تاریخ ها و اسم ها را تطبیق بدهد با زندگی خودش که مثلا “در 8 … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای خودزنی بسته هستند

تب

بازدید گذاشته بودند از دادگاه اروپایی حقوق بشر*. به عنوان یکی از مدول هایی که باید بگذرانیم. من از ۵۴ ساعت اجباریم چند ساعت هم بیشتر کلاس رفته بودم اما برای این یکی هم ثبت نام کردم؛ چون تقریبا هر … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در شبه داستان, یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای تب بسته هستند

ما اینجا چه کار می کنیم؟

این سوالی است که دختر چهارساله از مادرش می پرسد وقتی مدرسه تعطیل می شود؛ وقتی حوصله اش سر می رود. می گوید برویم پیش مامان مهری.این سوالی است که من از خودم می پرسم وقتی همسر با من قهر … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در هیچ | دیدگاه‌ها برای ما اینجا چه کار می کنیم؟ بسته هستند

در آینده می خواهید چه کاره شوید؟

در ۱۶ سالگی می خواستم جراح مغز شوم. اما در همان ۱۶ سالگی موقع انتخاب رشته مدرسه به جای اینکه بروم تجربی رفتم ریاضی. در ۱۸ سالگی می خواستم معمار شوم. در ۲۳ سالگی معمار شدم. بعد دلم خواست که … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در تردیدها و دغدغه ها | ۱ دیدگاه

échange*

۱- جمعه ناهار مهمان همکار رومانیایی همسر بودیم که شوهرش فرانسوی است. یک بار آمده بودند استراسبورگ برای اینکه شوهر و بچه ها در امتحان زبان چینی(!) شرکت کنند. حدود ظهر جلوی کاتدرال قرار گذاشتیم که با هم شهر را … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای échange* بسته هستند

همیشه ماندن… همیشه عاشق ماندن…

بعضی آهنگ های عاشقانه هستند که وقتی می شنوی دلت می خواهد یکی آن را برای تو بخواند؛ تو معشوقِ تویِ آن شعر باشی؛. یکی باشد که اینقدر دوستت داشته باشد که به خاطر تو شاعر بشود؛ از دلتنگی نبودنت … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در هیچ | ۱ دیدگاه

فاصله

بهترین راه برای درکِ واقعیتِ یک چیزِ آشنا فاصله گرفتن از آن است. این را در سفر به شهری که تا یک سال پیش در آن زندگی می کردم فهمیدم.

منتشرشده در یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای فاصله بسته هستند