-
بایگانی
- تیر و مرداد 1403
- بهمن و اسفند 1402
- دی و بهمن 1402
- دی و بهمن 1400
- آذر و دی 1400
- فروردین و اردیبهشت 1400
- آذر و دی 1399
- آذر و دی 1398
- آذر و دی 1397
- تیر و مرداد 1396
- اردیبهشت و خرداد 1396
- اسفند و فروردین 1395
- خرداد و تیر 1395
- اردیبهشت و خرداد 1395
- فروردین و اردیبهشت 1395
- اسفند و فروردین 1394
- بهمن و اسفند 1394
- دی و بهمن 1394
- آذر و دی 1394
- آبان و آذر 1394
- مهر و آبان 1394
- شهریور و مهر 1394
- مرداد و شهریور 1394
- تیر و مرداد 1394
- اردیبهشت و خرداد 1394
- فروردین و اردیبهشت 1394
- اسفند و فروردین 1393
- بهمن و اسفند 1393
- دی و بهمن 1393
- آذر و دی 1393
- آبان و آذر 1393
- مهر و آبان 1393
- شهریور و مهر 1393
- مرداد و شهریور 1393
- تیر و مرداد 1393
- خرداد و تیر 1393
- اردیبهشت و خرداد 1393
- فروردین و اردیبهشت 1393
- اسفند و فروردین 1392
- بهمن و اسفند 1392
- دی و بهمن 1392
- آذر و دی 1392
- آبان و آذر 1392
- مهر و آبان 1392
- شهریور و مهر 1392
- مرداد و شهریور 1392
- تیر و مرداد 1392
- خرداد و تیر 1392
- اردیبهشت و خرداد 1392
- فروردین و اردیبهشت 1392
- اسفند و فروردین 1391
- بهمن و اسفند 1391
- دی و بهمن 1391
- آذر و دی 1391
- آبان و آذر 1391
-
اطلاعات
بایگانی ماهیانه: آبان 1392
دست سازها
به نظر من تنها دو حس است که آدم را زنده نگه می دارد: حس مفید بودن و حس خلاق بودن. اینکه بودنت به درد آدمهای دیگر می خورد و اینکه می توانی یک چیز تازه به وجود بیاوری که … ادامهی خواندن
منتشرشده در آرزوها
دیدگاهها برای دست سازها بسته هستند
پیرمردِ شهرِ جادو
«طلسم وجود دارد؟» این را من با صدای بلند از همسر پرسیدم. خندید و گفت «دوباره سریال دیده ای؟» به شوخی اش اعتراض کردم. گفتم که سوالم جدی است. دیگر ذهنم نمی توانست به این سوال که «چرا ما اینقدر … ادامهی خواندن
منتشرشده در سفرنامه, شبه داستان
3 دیدگاه
پاییز شده
از وقتی برای اولین بار آهنگ Fin octobre, début novembre از ایزابل بولای را شنیدم محال است پاییز بشود و یادش نیفتم. این متنی که گذاشته ام البته ترجمه خوبی نیست. فقط برای انتقال یک تصویر کلی از متن آهنگ … ادامهی خواندن
کنسرت پالتی که نرفتم…
یعنی یک آدم نق نقو و پاچه گیری شده ام که خودم هم از خودم می ترسم. نمی روم توی فیس بوک که مبادا یک جایی از روی عصبانیت یک کامنتی بگذارم و بعد نتوانم جمعش کنم. ماجرا از سه … ادامهی خواندن
منتشرشده در یادداشت های روزانه
دیدگاهها برای کنسرت پالتی که نرفتم… بسته هستند
عید قربان مبارک
1- امروز با جدیتی باورنکردنی مشغول کار بودم که آژیر خطر دانشکده به صدا در آمد. اولش فکر کردم شوخی است. هم اتاقیم از جایش برخاست و کتش را پوشید. دید من دارم با بهت نگاه می کنم. گفت باید … ادامهی خواندن
منتشرشده در یادداشت های روزانه
2 دیدگاه
زیبایی
تلویزیون جمعه شبها یک برنامه ای پخش می کند که در آن یک طراح به آدمها کمک می کند مناسب تر لباس بپوشند و ظاهر بهتری داشته باشند. بار اول سه هفته پیش بود که دیدم. به نظرم کل قضیه … ادامهی خواندن
منتشرشده در تجربه های من
9 دیدگاه
رشد
بعضی جاها هستند که هر دانه ای تویشان بیندازی سبز می شود و رشد می کند.بعضی دانه ها هستند که هر جا بیندازیشان ریشه می دوانند و سبز می شوند و رشد می کنند.بقیه دانه ها باید جای مناسب خودشان … ادامهی خواندن
ثبات
سه سال پیش وقتی ما برای اولین بار رفتیم به شهر محل تحصیل همسر که قرار بود دو سه سالی محل اقامتمان باشد، دو خانواده از آن شهر نقل مکان کردند؛ یکی به فاصله یک هفته و دیگری به فاصله … ادامهی خواندن
منتشرشده در شبه داستان
۱ دیدگاه