-
بایگانی
- تیر و مرداد 1403
- بهمن و اسفند 1402
- دی و بهمن 1402
- دی و بهمن 1400
- آذر و دی 1400
- فروردین و اردیبهشت 1400
- آذر و دی 1399
- آذر و دی 1398
- آذر و دی 1397
- تیر و مرداد 1396
- اردیبهشت و خرداد 1396
- اسفند و فروردین 1395
- خرداد و تیر 1395
- اردیبهشت و خرداد 1395
- فروردین و اردیبهشت 1395
- اسفند و فروردین 1394
- بهمن و اسفند 1394
- دی و بهمن 1394
- آذر و دی 1394
- آبان و آذر 1394
- مهر و آبان 1394
- شهریور و مهر 1394
- مرداد و شهریور 1394
- تیر و مرداد 1394
- اردیبهشت و خرداد 1394
- فروردین و اردیبهشت 1394
- اسفند و فروردین 1393
- بهمن و اسفند 1393
- دی و بهمن 1393
- آذر و دی 1393
- آبان و آذر 1393
- مهر و آبان 1393
- شهریور و مهر 1393
- مرداد و شهریور 1393
- تیر و مرداد 1393
- خرداد و تیر 1393
- اردیبهشت و خرداد 1393
- فروردین و اردیبهشت 1393
- اسفند و فروردین 1392
- بهمن و اسفند 1392
- دی و بهمن 1392
- آذر و دی 1392
- آبان و آذر 1392
- مهر و آبان 1392
- شهریور و مهر 1392
- مرداد و شهریور 1392
- تیر و مرداد 1392
- خرداد و تیر 1392
- اردیبهشت و خرداد 1392
- فروردین و اردیبهشت 1392
- اسفند و فروردین 1391
- بهمن و اسفند 1391
- دی و بهمن 1391
- آذر و دی 1391
- آبان و آذر 1391
-
اطلاعات
بایگانی ماهیانه: اردیبهشت 1392
رها و تارا
آیدین را قبل از آن شب چند بار در جمع ایرانیان دیده بودم. در مورد معماری حرف زدیم. قرار یک کار هم گذاشتیم؛ اینکه برای مجله ما با یک معمار فرانسوی مصاحبه کند؛ اما فقط در همین حد. کلیات و … ادامهی خواندن
منتشرشده در رها, کهنه خاطرات, مادرانه ها
3 دیدگاه
سلام به روی…
رها یاد گرفته است که بگوید سلام به روی ماهت… به چشمون سیاهت… تازه با این جمله معلوم شد که فارسی را با لهجه حرف می زند. ما که می دانستیم البته. اما حالا همه فهمیدند. خیلی بامزه می گوید… … ادامهی خواندن
منتشرشده در رها, یادداشت های روزانه
دیدگاهها برای سلام به روی… بسته هستند
ای کاش می شد آرامش را ذخیره کرد…
ای کاش می شد یک کمی از کسالت این دو روز را ذخیره کرد برای روزهای شلوغ بعد. حیف که نمی شود اما. یا باید هزار تا کار داشته باشی یا هیچ کار. نه اینکه کار نداشته باشم. دارم. مقاله … ادامهی خواندن
منتشرشده در یادداشت های روزانه
دیدگاهها برای ای کاش می شد آرامش را ذخیره کرد… بسته هستند
چقدر
واااااااااااااااای چقدر وبلاگ خوب هست و چقدر وقت کم است و چقدر حیف که نمی شود بنشینی و از اول همه اشان را بخوانی…
منتشرشده در وبلاگ
دیدگاهها برای چقدر بسته هستند
ترکیب و تاثیر
1- قندهایی که این بار خریده ایم یک مزه عجیبی دارد. من که یک زمانی مشت مشت قند می ریختم توی چایم، الان ترجیح می دهم چای را تلخ بخورم اما با این قندها شیرینش نکنم. نه اینکه خودش بد … ادامهی خواندن
منتشرشده در فیلسوفانه
دیدگاهها برای ترکیب و تاثیر بسته هستند
مادربزرگ
توی این دو روز خبر مرگ سه مادربزرگ را شنیده ام. فقط یکی اشان را از نزدیک می شناختم. اما با این وجود برایم معنای بدی داشت. هر چه سعی می کنم نمی توانم بی تفاوت باشم. نمی توانم یاد … ادامهی خواندن
منتشرشده در تردیدها و دغدغه ها, یادداشت های روزانه
دیدگاهها برای مادربزرگ بسته هستند
آنکه می گوید دوستت می دارم نه خنیاگر است و نه غمگین…
آنکه می گوید دوستت می دارم …؟الف) دروغ می گوید.ب) اصلا معنای دوست داشتن را نمی داند.ج) از صبح تا شب این جمله مثل نقل و نبات از دهانش می ریزد بیرون.د) راست می گوید… اما… تو باور نکن. پی … ادامهی خواندن
منتشرشده در یادداشت های روزانه
دیدگاهها برای آنکه می گوید دوستت می دارم نه خنیاگر است و نه غمگین… بسته هستند
داستان یک عکس
بالاخره بعد از چند سال عکس فیس بوکم را عوض کردم. بیشتر به زور خواهرم البته. عکس قبلی را خیلی دوست داشتم. یک حسی توی نگاهم بود که هیچوقت توی هیچ عکس دیگری تکرار نشد. یک جور بی خیالی شاید. … ادامهی خواندن
منتشرشده در یادداشت های روزانه
دیدگاهها برای داستان یک عکس بسته هستند
فارسی، تاجیکی، افغانی
برام خیلی جالبه که یه کسانی از افغانستان میان و وبلاگمو می خونن. اینکه اصلا فکر نمی کردم توی افغانستان دسترسی باشه به اینترنت یا اگر هم هست اینقدر فراغت باشه که یکی بیاد توش بچرخه. فضایی که تصور می … ادامهی خواندن
یک ساعت
کوله پشتیم را همان جا کنار در ول کردم و رفتم توی آشپزخانه. زودپز را از کابینت در آوردم و گذاشتم روی گاز. زیرش را روشن کردم. یک پیاز تویش خرد کردم و آمدم بیرون. لپ تاپ را از کوله … ادامهی خواندن
منتشرشده در شبه داستان, یادداشت های روزانه
دیدگاهها برای یک ساعت بسته هستند