عشق چیست؟
1- عشق قطعا چیزی است که اتفاق می افتد. در یک لحظه و یا در یک بازه زمانی بسیار کوتاه. برای اینکه می گوییم عاشق شدم. مثل خسته شدن، قطع شدن، گرسنه شدن، غرق شدن و چیزهایی شبیه به اینها. (به قول رها: چی شد؟…اعط شد!)
2- عشق با شیفتگی آغاز می شود. با حیرت. با تعجب زیاد. چیزی که در موردش می توانی بگویی آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ. در بیشتر موارد با شناخت، رابطه معکوس دارد. هر چه بیشتر بشناسیش از عشقت کم می شود؛ یا دوست داشتن جایش را می گیرد یا نفرت.
3- عشق اصولا چیزی است که آغاز می شود و چون ابدی نیست قطعا زمانی هم پایان می یابد. بعضی وقتها با مرگ و بعضی وقتها قبل از مرگ.
4- می گویند کلمه عشق از عشقه گرفته شده. عشقه گیاهی است که خود را می پیچد به یک درخت؛ به یک موجود بزرگ تر و قوی تر. پس معشوق حتما باید بزرگ تر و قوی تر باشد. اما زمان که بگذرد این عاشق است که معشوق را اسیر می کند و به بند می کشد. عشق یک بند است.
5- بر خلاف آنچه همیشه شنیده ایم «خدا یکی و عشق هم یکی» معشوق یگانه نیست. آدم می تواند همزمان عاشق چند نفر باشد که البته هر کدام از این عشق ها ماهیتی یگانه دارند. در بسیاری از رمان ها و فیلم ها خوانده ایم و دیده ایم که زنها دو معشوق دارند و بین آنها در نوسان هستند؛ مثل اسکارلت در بر باد رفته که هم عاشق اشلی است و هم عاشق رت باتلر. (اینجا را بخوانید و اگر فیلم را ندیده اید پیشنهاد می کنم ببینید.)
عاشقی چگونه است؟
1- وقتی عاشق بشوی، «گیر» می شوی؛ گیر و درگیر؛ درگیری ذهنی. انگار مغزت با یک چیزی وصل شده به معشوق و نمی تواند خودش را رها کند.
2- فاصله با معشوق با فشار خون، رنگ چهره و ضربان قلب رابطه دارد. به معشوق که نزدیک شوی فشارت می افتد و رنگت می پرد. اما وقتی او را ببینی سرخ می شوی و قلبت با صدایش آبرویت را می برد.
3- عشق باعث می شود دقایق برایت مهم شوند. ساعتت را نگاه می کنی. همه اش منتظری اما بیشتر وقتها خودت هم نمی دانی منتظر چه.
4- همیشه دوست داری در چشم معشوق خوب و زیبا و کامل به نظر بیایی. در انتخاب لباس دقت می کنی؛ آرایش می کنی؛ در آینه نگاه می کنی. دوست داری آنقدر جذاب باشی که او هم «ببیندت».
5- بر اساس موارد قبلی نتیجه می گیریم که مواد لازم برای عاشق شدن عبارتند از:
– دیوانگی به مقدار کافی
– هوای بهاری برای اینکه بتوانی ساعت ها قدم بزنی
– یک پنجره برای اینکه وقتی می روی توی فکر پشت آن بایستی و بیرون را نگاه کنی
– کسی که اینقدر متفاوت باشد که بتواند برای مدتی ذهنت را درگیر کند
– ساعت
– آینه
– کرم پودر برای اینکه سرخی صورتت را بپوشانی
به نظرم این روایت نامعتبرت نیاز به نتیجه گیری داره ..شایدم من اینجوری حس میکنم …در هر حال من نتونستم نتیجه ای بگیرم…اما روایت نامعتبرت از روایت معتبر مستور واقع گرایانه تر بود …اگرچه مال اون شاعرانه تر و خیال انگیز تر…
من خودم هنوز نتیجه ای نگرفتم. یعنی هنوز تموم نشده. می خواستم بعد از یک عمری بفهمم این عشق چیه. چیزهایی که می دونستم رو نوشتم. شاید بعدا چیزهای بیشتری بفهمم.
پس اگه چیز دیگه ای هم دستگیرت شد ما رو در جریان بذار:)
چشم. ولی حتما اون لینکی که گذاشتم رو بخون.
بیشترش مزخرف بود ، با عرض پوزش
موافقم!