فرض کنید که مثلا قرار است با یک نفر یک کار گروهی انجام دهید. او همه اش مریض است اما دکتر نمی رود. اگر فکر نکنید که دارد تمارض می کند مجبور می شوید به اندازه دو نفر کار کنید. یا مثلا کسی بارها از شما درخواست کمک می کند و شما هم هر بار به او کمک می کنید. اگر بعد از چند بار، یک جواب منطقی برای اینکه چرا او نمی تواند خودش کار کند و از پس هزینه هایش برآید پیدا نکنید اما باز هم کمک خود را ادامه دهید شما قضاوت نکرده اید؛ اما مطمئن باشید که او در باره شما قضاوتی نه چندان خوشایند دارد که هنوز دستش را جلوی شما دراز می کند.
مشکل اینجاست که ما بعضی وقتها در باره دیگران قطعی قضاوت می کنیم. انگار که اصلا امکان ندارد اشتباه کرده باشیم. یا قضاوت خودمان را به دیگران تلقین می کنیم . در حالیکه شاید رفتار یک شخص در برابر ما نه ناشی از شخصیت او، که ناشی از شخصیت و رفتار ما باشد. گاهی وقتها هم قضاوتمان نسبتی با چیزی که دیده ایم ندارد. مثلا می بینیم که مردی با دیدن یک دختر زیبا رویش را برمی گرداند. سریع تصمیم می گیریم که «چشم چران» است. یا با دیدن دختری که یک کمی از موهایش بیرون است به او برچسب «هرزه» می زنیم. در حالی که این چیزی که ما دیده ایم با آن چه برداشت کرده ایم زمین تا آسمان تفاوت دارد… بعضی وقتها هم قضاوتمان را تف می کنیم توی صورت طرف. اینهاست که بد است.
باید قضاوت کرد. اما بر اساس عقل و منصفانه. با باور اینکه ممکن است اشتباه کرده باشیم و اینکه قضاوت ما از یک شخص مختص ماست؛ مختص شرایط زمانی و مکانی که ما با آن شخص برخورد کرده ایم. قضاوت کنیم اما… قضاوتمان را جار نزنیم.