فرشتگان روی زمین

۱- می گفتند شب جمعه تمام انبیا و اولیا و فرشتگان می آیند به زیارت امام حسین. برای همین من هم از ساعت سه بعد از ظهر رفتم حرم به تماشای مردم. می خواستم ببینم کدامشان جزو اولیا هستند. می خواستم بدانم فرشته ها چه شکلی اند. همه خیلی معمولی بودند. به جز چند نفر که توی همان شلوغی اینقدر توجهشان به بقیه زیاد بود که … به چشم می آمدند.

امروز اما داشتم ماجراهای سفرم به ایران را تعریف می کردم. داستان به سفر مشهد رسید. به دختر کوچکی که روی پل عابر پیاده، حوالی ساعت ده شب داشت کفش واکس می زد. به مردی که با فاصله ده متری از او ایستاده بود و مراقب بود کسی اذیتش نکند. حتی در زمانی که من بودم رفت برای دخترک آبمیوه خرید. حالا چه شد که یک هو یاد آن مرد افتادم نمی دانم. ولی می شد که او یکی از آن فرشتگانی باشد که من در حرم امام حسین در آن شب جمعه جستجو می کردم.

فردای آن روز من برگشتم دنبال دخترک. نبود. از کاسبان پایین پل پرسیدم. گفتند شبها هشت و نیم تا ده می آید کار می کند. از یکی از خادمان حرم پرسیدم امام رضا برای اینجور موارد پول ندارد. گفت پول… تا دلت بخواهی هست اما شعور…نیست. زبانم بسته شد. بعدتر که با مادرش حرف زدم گفت که تمام درآمدشان پولی است که با واکس زدن دخترک به دست می آید؛ شبهای دیگر خواهر بزرگترش همراهش می رفته؛ آن شب نتوانسته بود برود. گفتم یک مردی مراقبش بود. گفت یک خیر بوده…گفت نمی شناسمش… همین… یک خیر… شاید یک فرشته. نباید انتظار می داشتم که امام رضا در حریمش دختر به این کوچکی را تنها بگذارد البته … اما اگر جایی دختری دیدید که بساط واکس زدن پهن کرده و مردی که با فاصله از او ایستاده تا نگذارد کسی آسیبی به او برساند حتما به چشمهایش خیره شوید و صورتش را به خاطر بسپارید. او از آن فرشته هایی است که حتی شب جمعه در حرم امام حسین هم پیدا نمی شوند.

۲- ما بین خودمان بهش می گفتم مامانِ آناهیتا. آنها می گفتند مامان ناهید. آنها. بچه های مرکز. مامان ناهید بعد از اینکه ۵ بچه اش از آب و گل درآمده اند رفته و به تدریج تعدادی پسر خیابانی را آورده و بزرگ کرده و حالا … تعدادشان اینقدر زیاد است که  شده اند یک مرکز. یک ساختمان چند طبقه با تعداد زیادی خاله و یک مامان: مامان ناهید. آشنایی با او شاید درخشان ترین اتفاق سفرم به ایران است و از وقتی که دیده ام او را مامان صدا می زنند کلمه «مامان» خیلی خیلی بزرگتر از چیزی شده که من بخواهم روی خودم بگذارم. روزت مبارک مامان ناهید.

پی نوشت: ماجرای من و آن دخترک و همینطور با مامان ناهید ادامه دار خواهد بود. مطمئنم. اما کی و چطور… نمی دانم.

این نوشته در چله ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.