دیروز توی تراموا به دستکشم نگاه کردم. سر انگشتانش سفید شده بود. کهنه شده بود. اول فکر کردم که باید بروم یک دستکش جدید بخرم. بعد یادم آمد که چند سال است که این دستکش را دستم می کنم. چندین سال. شش سال مثلا. روزی را یادم آمد که این را خریده بودم. با بچه ها قرار بود برویم توچال برف بازی. بعد… بارهای بعد و همه آدمها و خاطرات و… جاهایی که توی آنها یکی از پیکسل های سیاه دستکش جا مانده. به این فکر کردم که من یک چیزی را که بیش از یک مدتی داشته باشم دیگر نمی توانم بگذارم کنار. این دستکش را هم. غیر از اسیر گرافیک و عدد… اسیر خاطراتم هم هستم. خوب است که دنیای مصرف گرایی نمی گذارد که اشیا جزئی از خاطرات آدم بشوند. اما حالا که این یکی شده… اشکال دارد که دستکش های آدم سر انگشتانش سفید باشد؟
-
بایگانی
- فوریه 2024
- ژانویه 2024
- ژانویه 2022
- دسامبر 2021
- آوریل 2021
- دسامبر 2020
- دسامبر 2019
- دسامبر 2018
- جولای 2017
- می 2017
- مارس 2017
- ژوئن 2016
- می 2016
- آوریل 2016
- مارس 2016
- فوریه 2016
- ژانویه 2016
- دسامبر 2015
- نوامبر 2015
- اکتبر 2015
- سپتامبر 2015
- آگوست 2015
- جولای 2015
- می 2015
- آوریل 2015
- مارس 2015
- فوریه 2015
- ژانویه 2015
- دسامبر 2014
- نوامبر 2014
- اکتبر 2014
- سپتامبر 2014
- آگوست 2014
- جولای 2014
- ژوئن 2014
- می 2014
- آوریل 2014
- مارس 2014
- فوریه 2014
- ژانویه 2014
- دسامبر 2013
- نوامبر 2013
- اکتبر 2013
- سپتامبر 2013
- آگوست 2013
- جولای 2013
- ژوئن 2013
- می 2013
- آوریل 2013
- مارس 2013
- فوریه 2013
- ژانویه 2013
- دسامبر 2012
- نوامبر 2012
-
اطلاعات
نه….خیلی از لباسها و وسایل من مال ۲۰ سال پیشه که انقدر دوستشون دارم و خوب موندن که حاضر نیستم از دستشون بدم با یک دنیا خاطره
اوووووووووه… برای من چیزهایی که مال قبل از ازدواجم هستن جنبه تقدس دارن یه جورهایی. اگه به موقع ندم یه جیزهایی رو بره دیگه نمی تونم. اونوقت دیگه جایی برای خودم نمی مونه قاطی چیزهایی که بعضی هاشون رو حتی یادم نیست برای جی نگه داشتم.
نه اشکالی نداره.
من هم مثل توام. فقط بدیش اینه که من به خاطراتم هم خیلی متصل هستم انگاری توی ذهنم یک فیلم دارم از گذشته هام. هی فلش بک میشه…آزاردهنده است عتیق جان…
ولی به نظرم زمان که بگذره حس های بد از ذهن آدم می ره و فقط چیزهای خوب می مونه. آدم فراموش می کنه سختی ها رو. خیلی زود.
🙂 چه زیبا به پوشاک اینطوری نگاه نکردم… 🙂 چقدر حس تعلق داری! من خاطراتمو به لباس و این جور چیزا نمی چسبونم 🙂 ولی به کادوهایی که گرفتم چرا 😛
من خاطراتم رو به همه چی می چسبونم!
من هم مصرف گرا نیستم ولی اصلا خاطره بازی باهاشون نمی کنم. به نظرم اره خب عزیزم عیب داره.
منم همینطور هستم و کلی با اشیا و لباس ها و … خاطره دارم و نگهشون میدارم حتی گاهی اگه بشه تاریخ اون روز و اتفاق رو کنارشون مینویسم . به نظرم لذت بخش هست که از آدها و روزهایی که دوسشون داریم خاطره داشته باشیم
من تازگی ها یه کار دیگه می کنم. روزهایی که برام خیلی خاطره انگیزن یا با یه کسی که خیلی دوستش دارم می رم بیرون یه گوشواره بدلی می خرم. به عنوان یه یادگاری از اون روز. بعد هر وقت گوشواره رو می اندازم خاطرات و حس خوبش برام تداعی می شه.
من بعضی چیزایی که خیلی برام مهمه رو نگه میدارم ولی بعضی وقتا چند سال بعدش یهو میبینم اِ این چند وقته اینجا بوده من بهش سر نزدم! ممکنه دیگه برام اونقدرا مهم نباشه! ولی بعضی چیزا که بهش خاطره زیاد چسبیده رو واقعا نمیشه کنار گذاشت.
به قول هیوا مسیح: هر جای راه و خانه های پشت سرم، یک تکه خاطره به جایی چسبیده است…