در باره من…

به این نتیجه رسیدم که باید چیزی را که در پروفایل وبلاگم در باره خودم نوشته ام  تغییر دهم. درست است که من هنوز همان مادری هستم که  نوشتن را به خاطر دخترم شروع کرده ام تا حرفهایی را که نمی توانم امروز به او بگویم فردا بخواند و در میانه راه به این نتیجه رسیدم که دوست دارم  برای خودم بنویسم؛ اما دیگر دوست ندارم که نویسنده شوم. یعنی هنوز هم از تصور اینکه اسم آدم روی جلد یک کتاب باشد قند توی دلم آب می شود اما… باید واقع بین بود. من شاید بتوانم در حد وبلاگ نویس موفق شوم اما استعداد نویسندگی ندارم. نمی توانم توصیف کنم. بلد نیستم. خیلی ساده و کلی همه چیز را می بینم در حالیکه آدم برای نویسنده شدن باید ریز بین باشد و تمام جزئیات را ثبت کند. بگذریم… می نویسم چون از دوستانم صدها کیلومتر فاصله دارم و وقتی من از گفتن سرشارم آنها یا این سر دنیا و یا آن سر دنیا در خوابند. یا روزشان تمام شده یا هنوز شروع نشده. می نویسم تا دوستانم حرفهایم را بشنوند و اگر چند سال دیگر مرا دیدند هنوز روحم را بشناسند.
این نوشته در تردیدها و دغدغه ها, وبلاگ ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.