آآآآآآی خوشبختی…

دیشب که داشتم می خوابیدم با خودم فکر کردم که خوشبختی، داشتنِ خوابِ راحت است؛ اینکه آرام و بی دغدغه بخوابی؛ اینکه قبل از خواب هزار فکر و خیال به مغزت هجوم نیاورد؛ اینکه مجبور نباشی برای خوابیدن قرص بخوری؛ اینکه از شب تا صبح هزار تا کابوس و خواب بی سر و ته نبینی؛ اینکه به خاطر گرسنگی یا سرما از خواب بیدار نشوی؛ اینکه تا صبح چندین بار از خواب نپری و اینکه وقت داشته باشی به اندازه کافی بخوابی.امروز صبح که از خواب بیدار شدم با خودم فکر کردم که زندگی توجه به جزئیات است؛ لذت بردن از کوچکترین کارهایی که انجام می شود؛ چون کلیت زندگی که… یک چیزِ مزخرف به درد نخورِ گَند است و محال است به کلیت آن فکر کنی و به احساس پوچی نرسی. به اینکه «خوب که چی؟؟؟». اما اگر مثلا درست کردن یک سالاد را با لذت انجام دهی، بعد با لذت و مثل شاهزاده ها غذایت را بخوری، بعد یک موزیک خوب بگذاری و ظرفها را بشویی و بعد برای خودت یک دسر خوب آماده کنی… با کنار هم قرار گرفتن همین چیزهای کوچک کل زندگیت پر از لذت می شود. هر چند لذت خیلی خیلی با خوشبختی فاصله دارد.

پی نوشت: امروز روز انتخابات شورای لابراتوار است و برای آن چنان برنامه ریزی دقیقی از مدتها پیش انجام شده که ما حتی برای انتخابات ریاست جمهوریمان هم انجام نمی دهیم.

این نوشته در تردیدها و دغدغه ها, یادداشت های روزانه ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.