-
بایگانی
- جولای 2017
- می 2017
- مارس 2017
- ژوئن 2016
- می 2016
- آوریل 2016
- مارس 2016
- فوریه 2016
- ژانویه 2016
- دسامبر 2015
- نوامبر 2015
- اکتبر 2015
- سپتامبر 2015
- آگوست 2015
- جولای 2015
- می 2015
- آوریل 2015
- مارس 2015
- فوریه 2015
- ژانویه 2015
- دسامبر 2014
- نوامبر 2014
- اکتبر 2014
- سپتامبر 2014
- آگوست 2014
- جولای 2014
- ژوئن 2014
- می 2014
- آوریل 2014
- مارس 2014
- فوریه 2014
- ژانویه 2014
- دسامبر 2013
- نوامبر 2013
- اکتبر 2013
- سپتامبر 2013
- آگوست 2013
- جولای 2013
- ژوئن 2013
- می 2013
- آوریل 2013
- مارس 2013
- فوریه 2013
- ژانویه 2013
- دسامبر 2012
- نوامبر 2012
-
اطلاعات
بایگانی دسته: شبه داستان
دخترم رز
* هشدار: این داستان هنوز کامل نیست. با وجود فریادهای رودخانه همیشه غران، صدای فرانسواز هاردی تا اواسط پل به گوش می رسید: «دوست من رز دیروز صبح مرد». مردن رز توجه کسی را به خود جلب نکرد. همه در … ادامهی خواندن
منتشرشده در تمرین نوشتن, شبه داستان
دیدگاهها برای دخترم رز بسته هستند
دوستی های خاله خرسه گونه
گفت: «دلت برای خودت نسوزد.». چشمانم گرد شد از تعجب. از کجا توانسته بود بفهمد؟ دقیقا مشکل همین بود. اینقدر به دلسوزیهای دیگران برای خودم گوش داده بودم که باورم شده بود وضعیتم رقت بار است و باید دلم برای … ادامهی خواندن
منتشرشده در شبه داستان, یادداشت های روزانه
۳ دیدگاه
من و مسیو موتزارت همدردیم.
توی سالن انتظار نشسته بودم و داشتم با سمیرا وایبر بازی می کردم که لیلا اس ام اس زد: «کی وقتِ دکتر داری؟». جواب دادم: «همین الان؛ منتظرم که نوبتم بشود». گفت می خواسته بداند که اگر تنهایم همراهم بیاید. … ادامهی خواندن
منتشرشده در شبه داستان
۱۱ دیدگاه
رازهای مگو
از خواهر کوچکم شنیدم که برای آن یکی خواهر مشکلی پیش آمده. طاقت نیاوردم. دلم می خواست جزئیات ماجرا را بدانم. نگران شده بودم. به خودش دسترسی نداشتم چون اینترنت نداشت. فکر کردم که توی وایبر برای خواهر کوچکم پیام … ادامهی خواندن
منتشرشده در شبه داستان
دیدگاهها برای رازهای مگو بسته هستند
پیرمردِ شهرِ جادو
«طلسم وجود دارد؟» این را من با صدای بلند از همسر پرسیدم. خندید و گفت «دوباره سریال دیده ای؟» به شوخی اش اعتراض کردم. گفتم که سوالم جدی است. دیگر ذهنم نمی توانست به این سوال که «چرا ما اینقدر … ادامهی خواندن
منتشرشده در سفرنامه, شبه داستان
۳ دیدگاه
ای کاش همیشه آرزوهای آدم توی کمد انباری خانه اشان بود.
رها از ایران با خودش دو تا «علاقه» سوغاتی آورد. لاک و تخم مرغ شانسی.ناخن لاک زده را اصلا قبلا ندیده بود. من که اینقدر اهلش نیستم که توی سفر از تهران به شیراز که از بازرسی فرودگاه رد می … ادامهی خواندن
منتشرشده در رها, شبه داستان, یادداشت های روزانه
دیدگاهها برای ای کاش همیشه آرزوهای آدم توی کمد انباری خانه اشان بود. بسته هستند
ثبات
سه سال پیش وقتی ما برای اولین بار رفتیم به شهر محل تحصیل همسر که قرار بود دو سه سالی محل اقامتمان باشد، دو خانواده از آن شهر نقل مکان کردند؛ یکی به فاصله یک هفته و دیگری به فاصله … ادامهی خواندن
منتشرشده در شبه داستان
۱ دیدگاه
She’s hoping for a daughter
یکی بود؛ یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود. یک دختری بود که منتظر تولد بچه اش بود؛ منتظر تولد دخترش. برایش کلی لباس و اسباب بازی خریده بود؛ با تخت و کمد و آویز موزیکال و پتو و بالش … ادامهی خواندن
منتشرشده در شبه داستان, کهنه خاطرات
دیدگاهها برای She’s hoping for a daughter بسته هستند
صد تومانی
وقتی دکتر برایم ام آر آی نوشت ترسیدم؛ نه از اینکه مشکلی داشته باشم؛ از خود ام آر آی؛ مثل همه کارهای پزشکی دیگر. دست و پایم را گم کردم. گفتند باید بروی از داروخانه بیمارستان لباس یکبار مصرف بخری. … ادامهی خواندن
منتشرشده در سفرنامه, شبه داستان
۱ دیدگاه
درد
دیروز صبح با حال خوبی از خواب بیدار شدم؛ با وجود اینکه نوبت دندانپزشکی داشتم و رفتن به دندانپزشکی یکی از بزرگترین ترس های زندگیم است. تصمیم داشتم که بعد از دندانپزشکی برگردم خانه و بعد از ناهار بروم لابراتوار. … ادامهی خواندن
منتشرشده در شبه داستان, یادداشت های روزانه
دیدگاهها برای درد بسته هستند