استعفا

جناب رییس
من می خواهم از «خودم بودن» استعفا بدهم؛ از اینکه کسی باشم که ناهارش را تند تند پشت میز کارش بخورد تا عصر زودتر بتواند برود خانه شام درست کند؛ از اینکه خواسته های دیگران را هنوز از دهانشان بیرون نیامده برآورده کنم؛ از اینکه وقتی مریض می شوم اصلا به روی خودم نیاورم و خودم را سرپا نگه دارم تا کسی به خاطر من دچار مشکل نشود؛ از اینکه وقتی می خواهم برای خودم چیزی بخرم هزار بار دو دو تا چهار تا کنم و آخرش هم بگویم «چیز لازمی نیست ولش کن»؛ از اینکه موقع خرید برای دیگران بیل گیتس باشم و بی حساب خرج کنم؛ از اینکه همیشه رعایت حال دیگران را بکنم؛ از اینکه کاسه داغتر از آش بشوم برای حل مشکلاتشان؛ از اینکه تجربیات و دانش ام را مفت و مسلم تقدیم کسانی کنم که ارزشش را نمی دانند؛ از اینکه تواضع الکی به خرج دهم؛ از اینکه به شرایطی تن دهم که در شان خودم نمی بینم… می خواهم استعفا بدهم از بودن در نقش این آدم گند مزخرفی که بوده ام.
در ضمن اگر شما هم به اعتیاد مادر ترزایی مبتلا هستید تا دیر نشده یک فکری به حال خودتان بکنید که غفلت موجب پشیمانی است. از ما گفتن بود!

پی نوشت: می خواهم دیگر برای کسی کاری انجام ندهم. هیچ کاری. البته فقط برای کسانی که لطفی که در حقشان می کنم را وظیفه ام می دانند. اصلا یک مدتی بروم توی ترک این اخلاق مادرترزایی ام بلکه اصلاح بشوم. ایها الناس بدانید و آگاه باشید که این تو بمیری از آن تو بمیری ها نیست و ما این بار تصمیمان کاملا جدی است و آن ممه را لولو برد!

این نوشته در شبه داستان ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.