احقاق حق یا لجبازی؟

خدا نکند که آدم بیفتد روی دنده لج. مثل الان من که دارم از عصبانیت می ترکم و حاضرم هر کاری بکنم تا به کسانی که عصبانیم کرده اند آسیب برسانم حتی به این قیمت که خودم متحمل ضرر شوم…
از تابستان سال گذشته که ما شهر محل اقامتمان را عوض کردیم قرار بوده که حساب بانکی امان ظرف یک هفته منتقل شود یه بک شعبه در این شهر جدید. این یک هفته هنوز نشده. دو سه ماه پیش یک نفر زنگ زد از طرف بانک و گفت که چون شما ایرانی هستید و تحریم هستید نمی شود حسابتان را منتقل کنیم. من واقعا از اینجور مسائل سر در نمی آورم اما به نظرم هیچ ربطی نبود بین درخواست ما با ایرانی بودنمان. به خودم گفتم چطور موقعی که می خواهند پولمان را بگیرند ایرانی بودنمان اشکال نداشت اما حالا که یک خدمات خیلی معمولی می خواهیم مشکل ساز شده؟!
 بعد از چندین تماس و یک ملاقات حضوری بالاخره موفق شدیم که  صورتحسابمان را از طریق پست دریافت کنیم اما حساب همچنان توی همان شعبه قبلی ماند.
ماجرا همین جا تمام نشد. بانک یک وام خیلی کمی می داد برای دانشجوها که ما هم اقدام کردیم که بگیریم. حکایت کفش کهنه در بیابان و این حرفها. اما درخواستمان را قبول نکردند. بانک می گفت که نمی توانیم به شما خدمات بدهیم اما هیچ دلیل منطقی نمی آورد. من هم دیگر طاقتم طاق شد و به رگ غیرتم برخورد و یک نامه خیلی تند نوشتم برای رئیس بانک با این مضمون که از خدمات شما راضی نیستم و برخورد کارکنانتان بد است و می خواهم حسابم را ببندم. الان زنگ زد. شرایط را توضیح دادم. گفت مشکل از شعبه استراسبورگ است و اگر بخواهی که من پیگیری کنم باید اسم آن کارمندی که پرونده اتان را تحویلش دادی را بدهی و … آخرش هم گفت که اگر تصمیم داری حسابت را ببندی من به تصمیمت احترام می گذارم اما باید اول اطلاعات حساب جدید را بدهی تا پولت را بریزیم به آن حساب. من البته حسابم را خالی کرده ام و خیلی عصبانیم و توجیه نشده ام هنوز اما… دارم فکر می کنم که باز کردن حساب جدید یعنی یک روز وقت و کلی هزینه و … چه کسی ضرر می کند نهایتا؟ اما احساسم این است که خشمم فقط با بستن حساب آرام می گیرد. چون می شود یک امتیاز منفی برای بانک و به نظرم حقشان است وقتی برخوردهایشان مشتری مدارانه نیست.
الکی نیست که در تاریخ این همه جنایت فقط برای انتقام اتفاق افتاده. فکر کنم من هم اگر موقعیتش را و قدرتش را داشتم از آن آدمهایی بودم که شدید انتقام می گرفتم. خدا را شکر من را شناخت و …
منتشرشده در یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای احقاق حق یا لجبازی؟ بسته هستند

مبارک می شود آیا؟

این را آقای سیدآبادی نوشته در روزنامه بهار:

«…..قیمت افطاری در رستوران‌های مختلف متفاوت است، اما در شمال تهران با هزینه هر نفر 40، 50‌هزارتومان می‌توان یک مهمانی نه‌چندان پرزرق‌و‌‌برق تدارک دید.حالا این رقم را در نظر داشته باشید و بعد با هزینه ساخت‌وساز در شهرهای کوچک مقایسه کنید. اگر برای ساخت کتابخانه‌ای به مساحت 40 متر مربع، در یک روستا مبلغی حدود 15‌میلیون تومان در نظر بگیریم، می‌توان با هزینه پذیرایی و افطاری 350تا 400 نفر یک کتابخانه در یک روستا ساخت. »

این را هم من اضافه می کنم:
خیلی ها هستند که این چند سال نمی توانند روزه بگیرند. حالا یا به دلیل ضعف جسمی و طولانی بودن روزها و … یا به این دلیل که رمضان دیگر رمضان قبل نیست و کلا دیگر هیچ چیزی مثل قبل نیست و… اما آدم حتی اگر نمی تواند روزه بگیرد می تواند در حس و حال ماه رمضان شریک شود. مثلا کفاره روزه روزی هزار تومان است که هر کسی خودش هم می تواند بدهد به نیازمندی که می شناسد. البته شرطش این است که آن شخص این پول را صرف خرید غذا کند. حالا نه غذای جسم الزاما؛ غذای روح هم شاید بشود. می شود حتما. می توانیم خیلی ساده با کفاره روزه ای که نمی توانیم بگیریم ماه رمضان را برای تعدادی از بچه های هم وطنمان مبارک کنیم. نمی توانیم؟!

پی نوشت: 
1- متن کامل نوشته آقای سیدآبادی را اینجا بخوانید.
2- هزار تومان قیمت یک مد طعام برای پارسال بود البته.
3- توی فیس بوک دیده ام که چند تا گروه دارند برای تجهیز کتابخانه در روستاهای نیازمند کتاب و پول جمع می کنند. شما هم بگردید حتما پیدا می کنید.
4- رمضان مبارک.
منتشرشده در تردیدها و دغدغه ها | دیدگاه‌ها برای مبارک می شود آیا؟ بسته هستند

آموزش زبان فرانسه به روش رهایی

نوشابه می شود:  le shabé لُشابه
نقاشی می شود: la ghashi لَقاشی
لگن می شود: la gan لَ گن
موبایل می شود: le baille لُبای
نگاه کن می شود: l’éga kon لِگا کن
و همبرگر هم می شود: l’ambérgér لَمبرگر

حالا کی می گه که فرانسه سخته؟؟؟

پی نوشت: در زبان فرانسه اسم ها با حرف تعریف مورد استفاده قرار می گیرند. حرف تعریف مذکر le و حرف تعریف مونث la است. برای کلماتی که با حروف صدادار شروع می شوند  ‘l به کار می رود.

منتشرشده در رها | دیدگاه‌ها برای آموزش زبان فرانسه به روش رهایی بسته هستند

آدم کی می شود وبلاگ نویس؟

این روزها یک سوال ذهنم را مشغول کرده. اینکه آدم کی می شود وبلاگ نویس؟ خواننده های وبلاگش به چند تا که برسند یا چند  تا پست که بنویسد یا چند جا که لینک وبلاگش را بگذارند…؟ معیار چیست؟ و سوال کلی تر اینکه آدم باید برای چند نفر بنویسد؟ چند نفر که نوشته هایت را بخوانند باید بنویسی؟ صد نفر، دویست نفر، هزار نفر، چند نفر؟ به نظر من یکی که بوبلاگ نویس بودن یشتر به طول زمانی که از شروع نوشتنت می گذرد مربوط است؛ چه سالی یک پست نوشته باشی و چه روزی 4 تا باید یک مدتی بگذرد تا نطفه بی جان وبلاگت به یک موجود زنده تبدیل شود. برای من که هنوز نشده و نمی دانم آدمی به عجولی من می تواند اینقدر صبر کند یا نه. خوبیش این است که زمان به هر حال می گذرد؛ چه روزها را بشماری و چه متوجه گذر فصل ها نشوی. امید هست که یک روزی برسد که من هم وبلاگ نویس بشوم. امید هست آیا؟؟؟
منتشرشده در وبلاگ | 4 دیدگاه

ویان

یک نفر برایم ایمیل زده که اسمش ویان است. تا الان نشنیده بودم چنین اسمی. به نظرم خیلی خیلی زیبا و خوش آهنگ است. از صبح دارم مدام تکرارش می کنم توی ذهنم. به این فکر می کنم که اگر یک دختر دیگر داشته باشم اسمش را بگذارم ویان. البته هنوز مطمئن نیستم که اسم دختر باشد.

همان موقع ایمیل را جواب دادم. البته فکر نکنم او هیچوقت بفهمد که جواب دوستانه و سریعی که دریافت کرده به خاطر زیبایی اسمش بوده و نه مثلا به خاطر اینکه من امروز مثلا از یک دنده خوب بلند شده ام از خواب یا اینکه کلا آدمی هستم که همه ایمیل هایی که برایم می آید را جواب می دهم.

منتشرشده در یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای ویان بسته هستند

سیستم امتیاز دهی زنانه

دارم یک کتاب می خوانم در باره تفاوت های رفتاری زنان و مردان. این کتاب را یکی از دوستانم زمانی که ازدواج کردم داد و گفت که حتما بخوانم. من نخواندم. چون اسمش این است: چرا مردان زیاد دروغ می گویند و چرا زنان زیاد غر می زنند. نه من اهل غر زدن بودم و نه همسر اهل دروغ. پس کتاب برایمان موضوعیت نداشت.
چند وقت پیش یک مهمان همین کتاب را از کتابخانه کشید بیرون و خواند. البته برای رفعِ سر رفتنِ حوصله. اما خوشش آمد و به من هم توصیه کرد بخوانم. به نظرش همه چیزهایی که گفته در مورد مردها درست است و اگر زنان بدانند بهتر می توانند رابطه را مدیریت کنند. (البته این گزاره خودش کلی جای بحث دارد.)
یک فصل کتاب راجع به سیستم امتیاز دهی در زنان است. اینکه هر کاری، چه بزرگ باشد و چه کوچک، از نظر زنها فقط یک امتیاز دارد؛ مگر اینکه به مسائل عاطفی مربوط بشود که در اینصورت امتیازش بیشتر است. یعنی این که مردی هشت ساعت در روز کار کند یا این که هشت دقیقه ظرفهای شام را بشورد از نظر همسرش هم ارزش است. من شخصا خودم هیچوقت اینجوری به موضوع نگاه نکرده بودم اما … در مورد من یکی که کاملا صادق است. من ترجیح می دهم همسر 20 تا کار کوچک انجام دهد تا یکی دو کار بزرگ. اینجوری بیشتر به چشمم می آید. اما یک چیز دیگر هم هست که توی کتاب ننوشته. آن هم اینکه یک کار نامناسب مرد ممکن است تمامی امتیازات مثبتی را که او در طول یک سال گرفته  از بین ببرد. دقیقا با همان منطقی که می گویند اگر صلوات بفرستی به ازای هر یکی اش یک خانه در بهشت برایت ساخته می شود اما اگر یک کار بد بکنی همه آنها به یکباره توی آتش می سوزند و نابود می شوند… همان.
منتشرشده در از هیچ و همه ... بی ربطِ بی ربط, یادداشت های روزانه | 2 دیدگاه

پیاز

امروز بعد از دو هفته ویار غذاهای ایتالیایی و مکزیکی ام خوابید. یعنی یک جورهایی مجبور شد که بخوابد. از همسر پرسیدم شام چه درست کنم. از ترس اینکه مبادا من دوباره یک پیتزایی پاستایی چیزی به خوردش بدهم زود گفت خورش. برای اینکه مطمئن شود که حتما درست می کنم گفت خورش کرفس. خورش مورد علاقه من که البته او زیاد دوست ندارد. من هم که دلم تنگ شده بود برای صدای سوت زودپز و بوی برنج. یک بسته گوشت خورشتی از فریزر گذاشتم بیرون و دو پیمانه برنج خیس کردم و رفتم یک ساعتی خوابیدم. وقتی بیدار شدم یک پیاز خرد کردم توی زودپز. زیرش را روشن کردم. یک قابلمه هم پر آب کردم گذاشتم روی گاز برای برنج. آب جوش آمد. برنج ها را ریختم. توی این فاصله یک کاپوچینو هم درست کردم و خوردم. موقع آبکش کردن برنج شده بود اما پیازها هنوز سرخ نشده بود… و من یاد یکی از سوالهای بزرگم در زندگی افتادم  که چرا توی کتابها و سایت های آشپزی می نویسند که پیاز را دو سه دقیقه تفت بدهید تا طلایی شود اما من که می خواهم پیاز سرخ کنم یک ربع طول می کشد!
منتشرشده در یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای پیاز بسته هستند

خودارزیابی

یک عمر یاد گرفته بودم که با ارزیابی دیگران از خودم یک تصویر پیدا کنم. سیستم نمره و رتبه باعث شده بود که خودم نفهمم که چقدر کارم خوب است یا بد. راضی هستم یا نیستم. اگر معلم راضی بود من هم بودم و اگر نبود، نه. اگر رئیس راضی بود یعنی کارم را خوب انجام داده بودم و اگر نبود… یکی دو سال پیش کلافه شدم از اینکه خودم نمی توانم خودم را ارزیابی کنم. شاکی بودم از اینکه همیشه چشمم به معلم یا رئیس یا بزرگتر بوده. فکر کردم که چه چیز مهمی را یاد نگرفته ام و اینکه حتما باید این را به رها یاد بدهم. 

دو سه روز پیش ایمیل آمد که مقاله ام رد شده. دقیقا به همان دلایلی که خودم هم می دانستم و به خاطرشان موافق نبودم که مقاله را بفرستیم؛ چون موضوع مقاله ما اصولا هیچ ربطی نداشت به مجله ای که برایش آن را فرستادیم. کریستین اما خیلی  اصرار کرد. نه اینکه فکر کند با این روش مرا به کار وادار می کند. چون من کارم را تمام کرده بودم. شاید می خواست که فرصت این را داشته باشم که چند متخصص از بیرون کارم را داوری کنند. نمی دانم. نفهمیده ام هنوز. دو سه روزی حالم گرفته بود. برای همین هم نظرات داوران را نخواندم. امروز مجبور شدم بخوانم اما بر خلاف انتظارم الان اصلا ناراحت نیستم. اینکه تمامی این ایرادات را خودم می دانسته ام قبلا. اینکه ارزیابی ام از کارم درست بوده. اینکه بدون کمک یک مقاله انگلیسی نوشته ام که کسی از انشایش و از زبانش ایراد نگرفته. می دانم که اگر دو سال پیش بود حتما دو ماهی افسرده می شدم که مقاله ام رد شده اما… حالا واقع بینانه تر دارم به موضوع نگاه می کنم و به خاطر یک لکه، یک لباس را نمی اندازم دور. شاید دو سه سال دیگر که تمرین کنم همین دو سه روز را هم افسردگی نگیرم. شاید.
منتشرشده در یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای خودارزیابی بسته هستند

تفاوت فرهنگی

وقتی یک خانم ایرانی و یک خانم فرانسوی با هم جلسه دارند:

خانم ایرانی نیم ساعت جلوی آینه به خودش می رسد؛ نیم ساعت لباس اتو می کند و یک صبحانه مفصل می خورد.

خانم فرانسوی یک ساعت و نیم زودتر به دفترش می رود تا هزار صفحه مدرک با ربط و بی ربط پرینت بگیرد برای جلسه.

منتشرشده در هیچ | دیدگاه‌ها برای تفاوت فرهنگی بسته هستند

به خودم که توی آینه نگاه می کنم

به خودم که توی آینه نگاه می کنم
…………..

به خودم که توی آینه نگاه می کنم
……………………….

به خودم که توی آینه نگاه می کنم
……………………………………

………………………………………………..

مدتهاست که دیگر به خودم توی آینه نگاه نمی کنم.

منتشرشده در هیچ | دیدگاه‌ها برای به خودم که توی آینه نگاه می کنم بسته هستند