3- همسر به سریال دیدن من گیر می دهد. به بازی کردنم با موبایل هم. امروز داشت یک مطلب می خواند راجع به یک بازی که نقش والد را برای یک بچه خیالی شبیه سازی می کند. گفت طبق آمار گوگل تا الان صد میلیون نفر آن را دانلود کرده اند. می گفت بعضی از مردها شاکیند که چرا زنشان به جای اینکه به بچه خودشان برسد وقتش را با بچه خیالی توی بازی می گذراند. گفتم زندگی یک جوری شده که همه می خواهند حتی برای چند لحظه از دنیای واقعیشان بیرون بروند. زندگی واقعیشان خوشحالشان نمی کند. اینکه من سریال ترکی می بینم دلیلش این نیست که کیفیتشان بالاست یا داستان هایشان خیلی قویست. دلیلش این است که می خواهم برای یک ساعت زندگی خودم یادم برود. به همین دلیل هم سریال ایرانی نگاه نمی کنم. چون بیشتر ذهنم درگیر می شود. گفتم بعضی ها با الکل از واقعیت فرار می کنند؛ بعضی ها با قرص؛ بعضی ها با سریال و بازی و خرید و میهمانی های پرجمعیت هر شبی؛ بعضی ها هم با خواب. اینکه چرا اینطوریست را نمی دانم اما…
4- چند شب پیش فیلم «او» را دیدم. اینکه همین ها را نشان می داد شوکه ام کرد. اینکه همه آدمها جذب چیزی شده بودند که فقط حرف می زد و اینکه همه داشتند از واقعیت زندگی فرار می کردند… اینکه آدم می فهمد مساله اش فقط مخصوص خودش و اطرافیانش نیست و یک چیز همه گیر است بار ناراحتی آدم را کم می کند اما از بینش نمی برد. اینقدر فضای فیلم متفاوت بود که بیشتر از اینکه به دیالوگ ها دقت کنم می خواستم بدانم فیلم چه نتیجه ای می خواهد بگیرد. بعد که تمام شد فکر کردم که جاهایی از فیلم در باره علت این فرار از واقعیت صحبت شده بود. فکر کنم باید دوباره ببینم شاید کمکم کند دید شفاف تری نسبت به زندگی داشته باشم.
5- «او» فیلم خوبی بود. توصیه می کنم ببینید.
پی نوشت: این چند روز با چند تا از دوستانم که متاهلند حرف زدم. چت کردیم. راجع به زندگیشان گفتند. احساس خوشبختی نمی کردند؛ هر چند شاید به نظر مشکل خاصی هم نداشتند. این باعث شد که بیفتم به فکر اینکه لایف استایل فرهنگ های مختلف را بررسی کنم تا بفهمم که مردم توی زندگی دو نفره چطور و با چه کارهایی احساس خوشبختی و خوشحالی می کنند. اطلاعات و تجربیات شما برای تحقیقم بسیار مفید خواهند بود.