-
بایگانی
- تیر و مرداد 1403
- بهمن و اسفند 1402
- دی و بهمن 1402
- دی و بهمن 1400
- آذر و دی 1400
- فروردین و اردیبهشت 1400
- آذر و دی 1399
- آذر و دی 1398
- آذر و دی 1397
- تیر و مرداد 1396
- اردیبهشت و خرداد 1396
- اسفند و فروردین 1395
- خرداد و تیر 1395
- اردیبهشت و خرداد 1395
- فروردین و اردیبهشت 1395
- اسفند و فروردین 1394
- بهمن و اسفند 1394
- دی و بهمن 1394
- آذر و دی 1394
- آبان و آذر 1394
- مهر و آبان 1394
- شهریور و مهر 1394
- مرداد و شهریور 1394
- تیر و مرداد 1394
- اردیبهشت و خرداد 1394
- فروردین و اردیبهشت 1394
- اسفند و فروردین 1393
- بهمن و اسفند 1393
- دی و بهمن 1393
- آذر و دی 1393
- آبان و آذر 1393
- مهر و آبان 1393
- شهریور و مهر 1393
- مرداد و شهریور 1393
- تیر و مرداد 1393
- خرداد و تیر 1393
- اردیبهشت و خرداد 1393
- فروردین و اردیبهشت 1393
- اسفند و فروردین 1392
- بهمن و اسفند 1392
- دی و بهمن 1392
- آذر و دی 1392
- آبان و آذر 1392
- مهر و آبان 1392
- شهریور و مهر 1392
- مرداد و شهریور 1392
- تیر و مرداد 1392
- خرداد و تیر 1392
- اردیبهشت و خرداد 1392
- فروردین و اردیبهشت 1392
- اسفند و فروردین 1391
- بهمن و اسفند 1391
- دی و بهمن 1391
- آذر و دی 1391
- آبان و آذر 1391
-
اطلاعات
بایگانی دسته: هیچ
دوست نداشتن هم یک مساله بزرگ است. البته نه به اندازه دوست داشتن!
هر آدمی بعضی از آدمها را دوست دارد و بعضی از آدمها را دوست ندارد. دوست نداشتن بعضی از آدمها به خاطر زخم هاییست که به دلمان زده اند. اما دوست نداشتن بعضی کاملا سلیقه ای است. من آدمهای یک … ادامهی خواندن
درد بالای درد بسیار است…
صبح وقت ماساژ داشتم. فکر کردم که نروم. فکر کردم که با وجود این همه برف حتما خود دکتر هم نمی آید. امکان نداشت او نیاید. می شد زنگ بزنم و بگویم نمی آیم؛ نهایتش این بود که باید پول … ادامهی خواندن
دلم می خواهد بروم سفر…
مهندس می گفت حالت خوب نیست چون ورودیت خیلی زیاد است اما اصلا خروجی نداری. می گفت باید کار کنی. کار. راست می گفت. من فقط شده بودم یک گیرنده. یک چیزی که همه محیط و اتفاقات را توی خودش … ادامهی خواندن
منتشرشده در هیچ
دیدگاهها برای دلم می خواهد بروم سفر… بسته هستند
خدای آرزوهای کوچک و بزرگ
هفته پیش وقتی نوشتم که «دلم برایت تنگ شده» فکر می کردم دیگر هیچ وقت همدیگر را نبینیم. هیچوقتِ هیچوقت. چهار روز پیش وقتی پرسید که اگر من بروم ایران تو هم می آیی، همین زودیها، نمی دانستم چه بگویم. … ادامهی خواندن
منتشرشده در حال خوب, هیچ, وبلاگ, یادداشت های روزانه
4 دیدگاه
چارچوب
داشتم عکس های یکی از دوستان بچگی ام را که قرار است به زودی مادر شود را نگاه می کردم. لابلای عکس ها یک نفر توی یک عکسی که نوشته بود اگر گناه برای یک روز آزاد می شد چه … ادامهی خواندن
منتشرشده در هیچ
دیدگاهها برای چارچوب بسته هستند
دنیا بدون تو بی رنگ است.
بارانی قرمزم را می پوشممی روم در باران قدم بزنممی روم با آسمان گریه کنممی دانم تو عاشق رنگیو عاشق آفتابِ بعد از باراناماتو که نباشیرنگین کمان هم که تنم باشدسیاه سیاهم.
منتشرشده در هیچ
دیدگاهها برای دنیا بدون تو بی رنگ است. بسته هستند
دوست خوب کسی است که موقع دعوا حلوا خیرات کند.
هر چقدر سنم بیشتر می شود به اینکه ضرب المثل ها آنقدرها هم بی حکمت نیستند بیشتر پی می برم. اما تنها ضرب المثلی که با آن هیچوقت نمی توانم ارتباط برقرار کنم این است: «موقع دعوا که حلوا خیرات … ادامهی خواندن
منتشرشده در هیچ
دیدگاهها برای دوست خوب کسی است که موقع دعوا حلوا خیرات کند. بسته هستند
IL ME FALLAIT STRASBOURG.
نه اینکه خدای نکرده ادعای نویسندگی بکنم یا خودم را به اندازه ناخن انگشت کوچک پای چپ ویکتور هوگو بدانم اما… لامصب این استراسبورگ همه را نویسنده می کند.
منتشرشده در هیچ
دیدگاهها برای IL ME FALLAIT STRASBOURG. بسته هستند
فقط محض یادآوری… اول از همه به خودم
از قدیم گفته اند «از» هر دست که بدهی از همان دست می گیری؛ نگفته اند «به» هر دست که بدهی از همان دست می گیری.