-
بایگانی
- تیر و مرداد 1403
- بهمن و اسفند 1402
- دی و بهمن 1402
- دی و بهمن 1400
- آذر و دی 1400
- فروردین و اردیبهشت 1400
- آذر و دی 1399
- آذر و دی 1398
- آذر و دی 1397
- تیر و مرداد 1396
- اردیبهشت و خرداد 1396
- اسفند و فروردین 1395
- خرداد و تیر 1395
- اردیبهشت و خرداد 1395
- فروردین و اردیبهشت 1395
- اسفند و فروردین 1394
- بهمن و اسفند 1394
- دی و بهمن 1394
- آذر و دی 1394
- آبان و آذر 1394
- مهر و آبان 1394
- شهریور و مهر 1394
- مرداد و شهریور 1394
- تیر و مرداد 1394
- اردیبهشت و خرداد 1394
- فروردین و اردیبهشت 1394
- اسفند و فروردین 1393
- بهمن و اسفند 1393
- دی و بهمن 1393
- آذر و دی 1393
- آبان و آذر 1393
- مهر و آبان 1393
- شهریور و مهر 1393
- مرداد و شهریور 1393
- تیر و مرداد 1393
- خرداد و تیر 1393
- اردیبهشت و خرداد 1393
- فروردین و اردیبهشت 1393
- اسفند و فروردین 1392
- بهمن و اسفند 1392
- دی و بهمن 1392
- آذر و دی 1392
- آبان و آذر 1392
- مهر و آبان 1392
- شهریور و مهر 1392
- مرداد و شهریور 1392
- تیر و مرداد 1392
- خرداد و تیر 1392
- اردیبهشت و خرداد 1392
- فروردین و اردیبهشت 1392
- اسفند و فروردین 1391
- بهمن و اسفند 1391
- دی و بهمن 1391
- آذر و دی 1391
- آبان و آذر 1391
-
اطلاعات
بایگانی نویسنده: عتیق
حکمت
برای جلسه کتابخوانی این هفته قرار بود کتاب ظفرنامه ابن سینا را بخوانیم. من نخوانده بودم. از بحث ها فهمیدم که جوابهای بزرگمهر وزیر انوشیروان است به سوالهایی که از او می شود. سوالاتی که ظاهرا انوشیروان پرسیده. آخر جلسه … ادامهی خواندن
منتشرشده در تردیدها و دغدغه ها, هستن
4 دیدگاه
ح مثل … حامد
اسمش حامد بود. برادر بزرگتری که هیچوقت ندیدمش. دو سال از من زودتر به دنیا آمده بود و در دو ماهگی مرده بود. بخش زیادی از موقعیتی را که الان دارم مدیون او هستم. مدیون نبودنش. فکر می کنم محبتی … ادامهی خواندن
منتشرشده در کهنه خاطرات
5 دیدگاه
تولدت مبارک… با چند روز تاخیر
روز تولدم گذشته. اما هنوز اتفاقی نیفتاده که احساس کنم مثلا متولد شده ام؛ اتفاقی که برایم تازه باشد؛ اتفاقی که بتواند بشود شروع یک سال تازه و یک تجربه تازه. سعی کردم تمرکزم را بیشتر کنم روی درس و … ادامهی خواندن
منتشرشده در یادداشت های روزانه
16 دیدگاه
این روزها که می گذرد…
اینکه این روزها چه کار می کنم را خودم نمی دانم. کس دیگری هم نمی داند. این را می دانم که ساعت های زیادی به این فکر می کنم که دارم چه کار می کنم. به صبح زود بیدار شدن … ادامهی خواندن
منتشرشده در یادداشت های روزانه
6 دیدگاه
عصر بخیر موسیو ژیراف
دو هفته اول مدرسه رفتن رها برای من کابوس بود. حالا که می توانم از آن بنویسم یعنی… گذشته ام. گذشته برایم. اما آن روزها این کابوس فلجم کرده بود. رها مدرسه را دوست نداشت. حق داشت. مدرسه زیادی بزرگ … ادامهی خواندن
منتشرشده در رها, مادرانه ها
2 دیدگاه
عینک
از آنجا شروع شد که گفتم سردردهایم شدیدتر شده. گفت برو پیش چشم پزشک شاید چشمانت ضعیف باشند. رفتم. گفت باید عینک بزنی؛ موقع مطالعه، کار با کامپیوتر، رانندگی و تماشای تلویزیون. برای من یعنی همیشه به جز موقع خواب. … ادامهی خواندن
منتشرشده در تردیدها و دغدغه ها, یادداشت های روزانه
2 دیدگاه
اولین مشق
«فکر می کنم راهی وجود دارد تا بتوان از واقعیات تلخ و ناخوشایند به آرامی سخن گفت؛ به هر حال بهترین راه برای بیرون رفتن از کسادی بازار روزمرگی همین است.» آنا گاوالدا – اگر کاپشن بادکنکی نپوشی زمستان نمی … ادامهی خواندن
منتشرشده در تمرین نوشتن, سفرنامه
۱ دیدگاه
چرا نپرسیدم چرا؟
مرخصی تمام شد. دارم برمی گردم خانه. اینکه سفر خوبی بود یا نه را نمی دانم. اما می دانم لازم بود برایم فاصله گرفتن از چیزی که همیشه بوده ام. حداقل توی این چند سال. خوب یا بد. بهایش را … ادامهی خواندن
منتشرشده در یادداشت های روزانه
4 دیدگاه
رهایی
رهایی آن نیست که نه باری بر دوش داشته باشی و نه بندی بر پا؛ رهایی آن است که با وجود بارها و بندها بتوانی خودت را به مقصدت برسانی؛ حتی اگر آن مقصد از دید دیگران دور از دسترس … ادامهی خواندن
من و مسیو موتزارت همدردیم.
توی سالن انتظار نشسته بودم و داشتم با سمیرا وایبر بازی می کردم که لیلا اس ام اس زد: «کی وقتِ دکتر داری؟». جواب دادم: «همین الان؛ منتظرم که نوبتم بشود». گفت می خواسته بداند که اگر تنهایم همراهم بیاید. … ادامهی خواندن
منتشرشده در شبه داستان
11 دیدگاه