بایگانی نویسنده: عتیق

رویا

روی میز آتلیه نشسته بود؛ من روی سه پایه. میان زانوانش محاصره شده بودم. گفت توی همه این سالها با آدمهای زیادی بوده اما توی خلوتش فقط به من فکر کرده. باور نکردم. می فهمیدم که دارم خواب می بینم. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در کهنه خاطرات | 3 دیدگاه

عید فطر

تمام شدن ماه مبارک رمضان بر کسانی که در این ماه بیشتر از همیشه خوابیدند و از میان تمامی عبادات تنها به خواب چسبیدند و به جای «صیام» فقط گرسنگی کشیدند و  با جمله «من روزه ام» دهان کسانی را … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در هیچ | دیدگاه‌ها برای عید فطر بسته هستند

اعتراض

خواهرم مدتها بود که داشت روی مخ من کار می کرد که بیا برویم لیزر. خودش رفته بود و از نتیجه و از قیمت خیلی راضی بود. من هم با وجود اینکه کلا در اینجور مسائل ترسو هستم اما از … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در سفرنامه, یادداشت های روزانه | 2 دیدگاه

سفر

دو سال پیش که آمدم ایران، شدیدا تحت تاثیر اتفاقاتی که در همان یک سالی که من نبودم افتاده بود قرار گرفتم. همه چیز عوض شده بود. من برای انجام یک کار اداری ساده به دردسرهای عجیب و غریبی می … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در سفرنامه, یادداشت های روزانه | ۱ دیدگاه

چهار فصل رابطه انسان با یک «شتر»

فصل اول: آدم برای شتر می میرد. شتر هم اصلا متوجه چیزی نمی شود.فصل دوم: آدم در صورتی برای شتر می میرد که شتر برای او تب کند.فصل سوم: آدم برای شتر تب می کند در صورتی که شتر برای … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در هیچ | 2 دیدگاه

حیات طیبه

دیشب برای خودم زندگی «پاکیزه» آرزو کردم.  دقیقا به همان معنایی که توی داستان کوکب خانم بود؛ تمیزی و نظم و کیفیت و بهره وری. یک زندگی مثل معماری مینیمال. احساسی که جای همه چیز تویش معلوم باشد؛ خلوت باشد؛ … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در تردیدها و دغدغه ها | ۱ دیدگاه

عاشق

پسر کوچکی بود به نام ارنستکه دخترها را دوست داشت (اذیت کند)؛ و بیشتر از همه سالومه را. و دختر کوچکی بود به اسم سالومهکه همه کارهایی را که ارنست انجام می داد برای مادرش تعریف می کرد.همه چیز را؛اینکه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در ترجمه | دیدگاه‌ها برای عاشق بسته هستند

من مسافرم

از نظم خانه یک زن بفهمید که ذهنش چقدر منظم است. مثلا از خانه ما که الان انگار زلزله آمده بفهمید که چقدر من حالم خوب است و چقدر فکرم می تواند بیش از ده ثانیه روی یک موضوع متمرکز … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای من مسافرم بسته هستند

از خستگی و چیزهای دیگر

7- دوستی دارم که همیشه می گفت یک استخر ممکن است هر چقدر هم که آب بریزی تویش پر نشود؛ اما ممکن است زمانی برسد که یک قطره آب لبریزش کند. مثلِ الانِ من.6- نویسنده کتاب کودک دوساله توی مقدمه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت های روزانه | 4 دیدگاه

نعمت

دقیقا همان روز جلسه داشتیم برای سفر. همان روز. جایی نزدیک آزادی. هیچ کدام از کسانی که جلسه را هماهنگ کرده بودند نمی دانستند که قرار است چه اتفاقی بیفتد. همان روز. سی خرداد هشتاد و هشت. جلسه قرار بود … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در کهنه خاطرات | دیدگاه‌ها برای نعمت بسته هستند