-
بایگانی
- تیر و مرداد 1403
- بهمن و اسفند 1402
- دی و بهمن 1402
- دی و بهمن 1400
- آذر و دی 1400
- فروردین و اردیبهشت 1400
- آذر و دی 1399
- آذر و دی 1398
- آذر و دی 1397
- تیر و مرداد 1396
- اردیبهشت و خرداد 1396
- اسفند و فروردین 1395
- خرداد و تیر 1395
- اردیبهشت و خرداد 1395
- فروردین و اردیبهشت 1395
- اسفند و فروردین 1394
- بهمن و اسفند 1394
- دی و بهمن 1394
- آذر و دی 1394
- آبان و آذر 1394
- مهر و آبان 1394
- شهریور و مهر 1394
- مرداد و شهریور 1394
- تیر و مرداد 1394
- اردیبهشت و خرداد 1394
- فروردین و اردیبهشت 1394
- اسفند و فروردین 1393
- بهمن و اسفند 1393
- دی و بهمن 1393
- آذر و دی 1393
- آبان و آذر 1393
- مهر و آبان 1393
- شهریور و مهر 1393
- مرداد و شهریور 1393
- تیر و مرداد 1393
- خرداد و تیر 1393
- اردیبهشت و خرداد 1393
- فروردین و اردیبهشت 1393
- اسفند و فروردین 1392
- بهمن و اسفند 1392
- دی و بهمن 1392
- آذر و دی 1392
- آبان و آذر 1392
- مهر و آبان 1392
- شهریور و مهر 1392
- مرداد و شهریور 1392
- تیر و مرداد 1392
- خرداد و تیر 1392
- اردیبهشت و خرداد 1392
- فروردین و اردیبهشت 1392
- اسفند و فروردین 1391
- بهمن و اسفند 1391
- دی و بهمن 1391
- آذر و دی 1391
- آبان و آذر 1391
-
اطلاعات
بایگانی ماهیانه: مرداد 1393
یادم آمد شوق روزگار کودکی…
یکی از سینماهای شهر برای تابستان یک برنامه گذاشته به اسم «میراث دیزنی». کارتونهای قدیمی والت دیزنی را نمایش می دهد. دیروز با رها رفتیم پینوکیو را ببینیم. دومین تجربه سینما رفتنش بود. هنوز برای اینکه بفهمد داریم می رویم … ادامهی خواندن
منتشرشده در یادداشت های روزانه
دیدگاهها برای یادم آمد شوق روزگار کودکی… بسته هستند
دنیا بدون تو بی رنگ است.
بارانی قرمزم را می پوشممی روم در باران قدم بزنممی روم با آسمان گریه کنممی دانم تو عاشق رنگیو عاشق آفتابِ بعد از باراناماتو که نباشیرنگین کمان هم که تنم باشدسیاه سیاهم.
منتشرشده در هیچ
دیدگاهها برای دنیا بدون تو بی رنگ است. بسته هستند
دوست خوب کسی است که موقع دعوا حلوا خیرات کند.
هر چقدر سنم بیشتر می شود به اینکه ضرب المثل ها آنقدرها هم بی حکمت نیستند بیشتر پی می برم. اما تنها ضرب المثلی که با آن هیچوقت نمی توانم ارتباط برقرار کنم این است: «موقع دعوا که حلوا خیرات … ادامهی خواندن
منتشرشده در هیچ
دیدگاهها برای دوست خوب کسی است که موقع دعوا حلوا خیرات کند. بسته هستند
IL ME FALLAIT STRASBOURG.
نه اینکه خدای نکرده ادعای نویسندگی بکنم یا خودم را به اندازه ناخن انگشت کوچک پای چپ ویکتور هوگو بدانم اما… لامصب این استراسبورگ همه را نویسنده می کند.
منتشرشده در هیچ
دیدگاهها برای IL ME FALLAIT STRASBOURG. بسته هستند
از کی اینقدر به هم بی اعتماد شدیم؟
امروز می خواهیم حلیم نذری درست کنیم. برای سعید و برای همه بچه ها و بزرگترهایی که مریضند. دلم می خواست می توانستم مثل توی فیلم های قدیمی چادر سفید گل گلی سرم کنم و یک سینی نقره از کاسه … ادامهی خواندن
منتشرشده در تردیدها و دغدغه ها
دیدگاهها برای از کی اینقدر به هم بی اعتماد شدیم؟ بسته هستند
نصفه هایی که صدتایشان هم یکی نمی شود.
چند وقت پیش دیدم که یک خانمی به عنوان عکس کاور فیس بوکش یک عکس خانوادگی گذاشته؛ خودش، همسرش و بچه هایشان. همه توی عکس می خندیدند. از ته دل. خیلی حس خوبی داشت. من هم تصمیم گرفتم یک عکس … ادامهی خواندن