The more you believe, the hard you fall …

می خواستیم امسال جشن تولد رها غریبانه نباشد. همه چیز را تدارک دیده بودیم. حتی با اینکه می دانستیم هیچ کداممان کیک نمی خوریم یک کیک حسابی خریدیم. بادکنک و آویز و فشفشه و کلاه بوقی و آب نبات و پاستیل و پاپ کورن… همه چیز بود اما میهمانانمان نبودند؛ یعنی نتوانستند بیایند. می شد که دیشب یک شب فوق العاده باشد برایمان. چون خانواده همسر شام خانه خانواده من میهمان بودند و همه چیز آماده بود تا همه کسانی که رها را دوست دارند هر چند از دور و به صورت مجازی در جشن تولدش شرکت کنند. اما نشد. به خاطر زیرساخت های کشور! اووو و اسکایپ را بسته بودند. نمی دانم حرف زدن یک دانشجو با خانواده اش چه ربطی دارد به زیرساخت های کشور دارد. نمی خواستم از اینجور حرفها بزنم اما… نمی دانم چرا کوچکترین مسائل شخصی امان هم به دولت گره خورده… دیشب می توانست زیباترین شبی باشد که بعد از به دنیا آمدن رها داشته ایم. می شد که با وجود چهارهزار کیلومتر فاصله فکر کنیم که کنار همیم. می شد که نه ما حسرت تنها بودن را بخوریم و نه آنها حسرت اینکه بزرگ شدن نوه اشان را نمی بینند و نمی توانند برایش جشن تولد بگیرند. اما هم شب ما خراب شد و هم شب آنها. آنقدر که نه رها شمع تولدش را فوت کرد، نه ما بوسیدیمش و نه به اندازه کافی عکس سه نفری گرفتیم. فقط برای رها همه چیز عالی بود چون توی ذهنش تصویری از بودن میهمانانمان نساخته بود. ما بغض کرده بودیم برای اینکه یک هفته تمام برای این شب برنامه ریزی کرده بودیم. ما بغض کرده بودیم چون آرزو کرده بودیم و باور کرده بودیم که آرزویمان برآورده می شود. ما بغض کرده بودیم چون امید داشتیم و امیدمان برباد رفته بودیم. ما بغض کردیم اما گریه نکردیم. گریه هم نمی کنیم. ای کسانی که از ناراحت کردن دیگران شاد می شوید… بدانید و آگاه باشید که ما گریه نکردیم و گریه هم نخواهیم کرد. ما فقط قویتر شدیم. همین.

پی نوشت: من خیلی دوست ندارم که عکس های خانوادگی امان را بگذارم توی فیس بوک. اما عکس های دیشب را گذاشتم. برای اینکه به خودم یادآوری کنم که علیرغم همه اتفاقاتی که نیفتاد دیشب شب زیبایی بود و… رهای ما دو ساله شد.

این نوشته در مادرانه ها, یادداشت های روزانه ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

2 دیدگاه دربارهٔ «The more you believe, the hard you fall …»

  1. ستاره می‌گوید:

    الهی بمیرم….. الهی من بمیرم…. هر سه تا تون…. الهی من بمیرم………

    • عتیق می‌گوید:

      خدا نکنه… خیلی بد بود ولی گذشت. هم ما فرداش حسابی خوش گذروندیم هم نفیسه از همه فیلم گرفت و برامون فرستاد.

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.