چارچوب

داشتم عکس های یکی از دوستان بچگی ام را که قرار است به زودی مادر شود را نگاه می کردم. لابلای عکس ها یک نفر توی یک عکسی که نوشته بود اگر گناه برای یک روز آزاد می شد چه کار می کردید تگش کرده بود. من همان لحظه توی ذهنم یک جوابی دادم به این سوال. جوابهای بقیه را نخوانده رد شدم. بعد فکر کردم که گناه همین الان هم آزاد است. حداقل تمام کارهایی که به ذهن من می رسد که می شود انجام داد. اگر نمی کنیم برای این است که خودمان نمی خواهیم. یک چیز درونی جلویمان را می گیرد نه یک چیز بیرونی. آدمیزاد به طرز حیرت انگیزی آزاد است و به طرز حیرت انگیزی محدود. بین آزادی لاینتاهی ذهنمان و  بندهایی که به دست و پایمان بسته شده سرگردانیم یا بین آزادی لایتناهی دست و پایمان و بندهایی که خودمان به ذهنمان بسته ایم؟
این نوشته در هیچ ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.