حرف… خاطره… راز

۱- هنوز نمی دانم که ترجیح می دهم کسی عیب هایم را رودررویم بگوید یا اینکه پشت سرم حرف بزند. اما این را می دانم که نمی توانم به آدمهایی که زیاد بدی دیگران را می گویند اعتماد کنم. به نظرم هیچ تضمینی وجود ندارد که کسی که حتی از خواهرش هم وقتی او نیست بد می گوید وقتی من نیستم عیبها و بدیهایم را یکی یکی بریزد روی دایره.

۲- می گویند با ما نمی جوشی. مودبانه ی اینکه خودت را می گیری مثلا. می گویم من کلا آدم کم حرفی هستم. کلا دیر با آدمها صمیمی می شوم. کلا فقط در باره چیزهایی حرف می زنم که از اطلاعات خودم در موردشان مطمئنم. کلا من همینجوری هستم؛ این مساله به خاطر شما نیست. اما می دانم که باور نمی کنند.

۳- یک عمری گفته اند که آدم دو تا گوش دارد و یک زبان. حالا که زبانمان عادت کرده می گویند چرا حرف نمی زنی. نفهمیدم بالاخره آدم چند تا زبان دارد.

۴- حرف زدن راه ارتباطی آدم هاست. تا حرف نزنند نمی توانند دیگران را بشناسند و خودشان را به آنها بشناسانند. حرف زدن یک رابطه دو طرفه است. اگر مخاطبتان حرف نمی زند یک بخشی از مساله هم به شما مربوط است. شاید به اندازه کافی او را در بحث شریک نمی کنید. اینقدر نظرش را بپرسید و سوال کنید تا او هم گرم شود.

۵- وقتی آدم زیاد حرف بزند به چرت و پرت گفتن می افتد. یا به گفتن حرفهایی که اگر به خودش بود دلش می خواست مخفی بماند. من همیشه وقتی زیاد حرف می زنم رازهایی را فاش می کنم که دلم می خواسته برای خودم نگهشان دارم.

۶- از وقتی که گفته اند کم حرف می زنی کم حرف تر شده ام. ساکت تر. درونم هم ساکت تر شده. می خواهم یک سری جملات بی ضرر یاد بگیرم که با آنها شروع کنم به ارتباط برقرار کردن. یک سری جمله خنثی که نه کور می کنند و نه شفا می دهند. مثلا می توانم یک چند تا سایت خبری بخوانم، هواشناسی را نگاه کنم و چند تا غذای جدید یاد بگیرم. از اینجور چیزها که حرف بزنم هم خودم آسیب نمی بینم و هم مخاطبم. البته فکر نمی کنم استعداد این کار را داشته باشم. اگر داشتم حتما توی این سی سال یک جایی خودش را نشان داده بود.

۷- من همینم. همیشه همینجوری بوده ام. اصلا همینجوری بزرگ شده ام. شما می گویید چه کار کنم خوب؟

پی نوشت:
۱- یکی نیست بگوید تو که بلد نیستی ۴ تا جمله معمولی سلام چطوری بگویی چگونه می توانی روزی سه چهار تا پست وبلاگ بگذاری؟؟؟!
۲- الان که فکر می کنم می بینم ممکن است خاطره تعریف نکرده باشم اما به اندازه کافی حرف زده ام و در بحث ها شرکت کرده ام. به نظرم مشکل اصلی «راز»ی است که فاش نکردم.

این نوشته در تردیدها و دغدغه ها, هستن ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.