Her

۱- مدتی بود که داشتم فکر می کردم که آدم باید چطور زندگی کند. یعنی اینکه «زندگی کند» اصلا یعنی چه. برای زنان باردار یک دنیا مطلب هست که بعد از به دنیا آمدن بچه چطور زندگی کنند. اما اینکه قبلش چطور باید زندگی می کرده اند هیچ جا گفته نشده. هیچ کس به آدم یاد نمی دهد که خوشبختی دقیقا یعنی چه. وقتی هم که کار می رسد به زندگی با یک آدم دیگر معنای این کلمه غیر قابل درک تر می شود. یک بار از یک روانشناس این را پرسیدم. این که یک زوج خوشبخت یعنی چه زوجی. گفت یعنی زوجی که بتوانند با هم حرف بزنند. خوشحال شدم از حرفش چون من و همسر بلد بودیم با هم حرف بزنیم. اما این کافیست آیا؟۲- زن آمریکایی دایی دوستم بعد از بیست سال زندگی از همسرش جدا شده بود. گفته بود من دیگر هپی نیستم. فکر کردم که بین ما زنهای ایرانی کداممان واقعا هپی هستیم. من کسی را نمی شناسم. همه ناراضیند و همه دارند می نالند از یک چیزی توی زندگیشان. شاید چیزی نباشد که خوشحالی شان را از بین ببرد. اما چیزی هم نیست که برایشان خوشحالی بسازد.

۳- همسر به سریال دیدن من گیر می دهد. به بازی کردنم با موبایل هم. امروز داشت یک مطلب می خواند راجع به یک بازی که نقش والد را برای یک بچه خیالی شبیه سازی می کند. گفت طبق آمار گوگل تا الان صد میلیون نفر آن را دانلود کرده اند. می گفت بعضی از مردها شاکیند که چرا زنشان به جای اینکه به بچه خودشان برسد وقتش را با بچه خیالی توی بازی می گذراند. گفتم زندگی یک جوری شده که همه می خواهند حتی برای چند لحظه از دنیای واقعیشان بیرون بروند. زندگی واقعیشان خوشحالشان نمی کند. اینکه من سریال ترکی می بینم دلیلش این نیست که کیفیتشان بالاست یا داستان هایشان خیلی قویست. دلیلش این است که می خواهم برای یک ساعت زندگی خودم یادم برود. به همین دلیل هم سریال ایرانی نگاه نمی کنم. چون بیشتر ذهنم درگیر می شود. گفتم بعضی ها با الکل از واقعیت فرار می کنند؛ بعضی ها با قرص؛ بعضی ها با سریال و بازی و خرید و میهمانی های پرجمعیت هر شبی؛ بعضی ها هم با خواب. اینکه چرا اینطوریست را نمی دانم اما…

۴- چند شب پیش فیلم «او» را دیدم. اینکه همین ها را نشان می داد شوکه ام کرد. اینکه همه آدمها جذب چیزی شده بودند که فقط حرف می زد و اینکه همه داشتند از واقعیت زندگی فرار می کردند… اینکه آدم می فهمد مساله اش فقط مخصوص خودش و اطرافیانش نیست و یک چیز همه گیر است بار ناراحتی آدم را کم می کند اما از بینش نمی برد. اینقدر فضای فیلم متفاوت بود که بیشتر از اینکه به دیالوگ ها دقت کنم می خواستم بدانم فیلم چه نتیجه ای می خواهد بگیرد. بعد که تمام شد فکر کردم که جاهایی از فیلم در باره علت این فرار از واقعیت صحبت شده بود. فکر کنم باید دوباره ببینم شاید کمکم کند دید شفاف تری نسبت به زندگی داشته باشم.

۵- «او» فیلم خوبی بود. توصیه می کنم ببینید.

پی نوشت: این چند روز با چند تا از دوستانم که متاهلند حرف زدم. چت کردیم. راجع به زندگیشان گفتند. احساس خوشبختی نمی کردند؛ هر چند شاید به نظر مشکل خاصی هم نداشتند. این باعث شد که بیفتم به فکر اینکه لایف استایل فرهنگ های مختلف را بررسی کنم تا بفهمم که مردم توی زندگی دو نفره چطور و با چه کارهایی احساس خوشبختی و خوشحالی می کنند. اطلاعات و تجربیات شما برای تحقیقم بسیار مفید خواهند بود.

این نوشته در تردیدها و دغدغه ها, حال خوب ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.