بایگانی دسته: هیچ

بعد از اینکه دفاع کردی چه کار می کنی؟

طبق معمول، فرآیند آماده شدن من برای دفاعم از آخر به اول شروع شد و مطابق معمول هم هیچ چیزی آنطوری نشد که فکرش را کرده بودم. شاید دو سال پیش بود که هنوز حتی یک صفحه هم برای تزم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در هیچ, یادداشت های روزانه | ۴ دیدگاه

خانم علی نژاد چه کسی متولی «اجازه خروج» است؟

پاییز ۹۳ برای دیدن آیدا آمدم ایران. او از آمریکا می آمد. از تابستان ۸۹ همدیگر را ندیده بودیم. تنها رفتم. قبلش تازه پاسپورتم را از طریق کنسولی پاریس عوض کرده بودم. با اجازه کامل «همسر». با تاکید گفته بودند … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در هیچ | ۱ دیدگاه

کسی که داستان زندگی ما را می نویسد چگونه فکر می کند؟

فرض کنید داستان فیلمی که دارید تماشا می کنید این گونه شروع شود: دختر و پسری که در همسایگی هم زندگی می کنند عاشق هم شوند و نامه های عاشقانه رد و بدل کنند. بعد به هم برسند و ازدواج … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در تردیدها و دغدغه ها, هیچ, یادداشت های روزانه | ۳ دیدگاه

در آستانه سی و چهار سالگی

خیلی ها داستان پستچی چیستا یثربی را دنبال کردند. من هم از قسمت هفدهم به بعد هر روز صبح که چشمانم را باز می کردم قبل از اینکه از تخت بیرون بیایم قسمت جدید را می خواندم. حتی شجاعت اینکه بتوانم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در تردیدها و دغدغه ها, هیچ, یادداشت های روزانه | ۲ دیدگاه

جمعه سیزدهم

کار به عنوان یک تولید کننده محتوای نوشتاری استعدادِ نداشته ام در نوشتن را گرفته. خیلی وقتها خیلی حرفها هست که دلم می خواهد بزنم ولی… از تصور اینکه دوباره در حال تایپ کردن باشم حس بدی پیدا می کنم. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در تجربه های من, تردیدها و دغدغه ها, هیچ, یادداشت های روزانه | ۵ دیدگاه

دوست داشتن یعنی چه؟

به خودم که نگاه می کنم می بینم از دوست داشتن فقط «دل تنگی» اش را یاد گرفته ام. حجم دلتنگی ام هم هیچ ربط منطقی به حجم دوست داشتنم ندارد. یعنی حتی ممکن است یک نفر باشد که آنقدرها … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در هیچ | دیدگاه‌ها برای دوست داشتن یعنی چه؟ بسته هستند

وای بر کم فروشان

این بار از اولین لحظه ورودم به ایران فهمیدم که چیزی عوض شده. بارهای قبل می گفتم که آدمها خسته اند؛ با مهربانیهای کوچک می شود خستگیشان را در کرد. این بار اما… خیلی بار شد که سلام کردم و … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در هیچ | ۲ دیدگاه

ته خستگی

ته خستگی تنها عبارتی است که با آن می توانم حال این روزهایم را توصیف کنم. روزهای پایانی تابستان که می شد روزهای آرامی باشد تبدیل شد به روزهای طوفانی و شبهای پر کابوس. به سه هفته گذشته ام که … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در هیچ | دیدگاه‌ها برای ته خستگی بسته هستند

دیگر نمی خواهم «الاغ» باشم.

رها در حال بازی: از طرف عروسک به الاغ: من دوست دارم پرواز کنم. از طرف الاغ به عروسک: آخه آدمها که پرواز نمی کنن. از طرف عروسک به الاغ: ولی من دوست دارم پرواز کنم. چند لحظه بعد… رها … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در هیچ | ۴ دیدگاه

خوشبختی یعنی داشتن آدم هایی از جنس…

یک نفر با سرچ این عبارت رسیده به یکی از نوشته های من. این جواب را برایش می نویسم اگر گذرش دوباره افتاد این طرفها… دخترجان (مطمئنا دختر است که به این چیزها فکر می کند!) تا جایی که من … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در هیچ | ۴ دیدگاه