بایگانی دسته: شبه داستان

دخترم رز

* هشدار: این داستان هنوز کامل نیست. با وجود فریادهای رودخانه همیشه غران، صدای فرانسواز هاردی تا اواسط پل به گوش می رسید: «دوست من رز دیروز صبح مرد». مردن رز توجه کسی را به خود جلب نکرد. همه در … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در تمرین نوشتن, شبه داستان | دیدگاه‌ها برای دخترم رز بسته هستند

دوستی های خاله خرسه گونه

گفت: «دلت برای خودت نسوزد.». چشمانم گرد شد از تعجب. از کجا توانسته بود بفهمد؟ دقیقا مشکل همین بود. اینقدر به دلسوزیهای دیگران برای خودم گوش داده بودم که باورم شده بود وضعیتم رقت بار است و باید دلم برای … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در شبه داستان, یادداشت های روزانه | ۳ دیدگاه

من و مسیو موتزارت همدردیم.

توی سالن انتظار نشسته بودم و داشتم با سمیرا وایبر بازی می کردم که لیلا اس ام اس زد: «کی وقتِ دکتر داری؟». جواب دادم: «همین الان؛ منتظرم که نوبتم بشود». گفت می خواسته بداند که اگر تنهایم همراهم بیاید. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در شبه داستان | ۱۱ دیدگاه

پیرمردِ شهرِ جادو

«طلسم وجود دارد؟» این را من با صدای بلند از همسر پرسیدم. خندید و گفت «دوباره سریال دیده ای؟» به شوخی اش اعتراض کردم. گفتم که سوالم جدی است. دیگر ذهنم نمی توانست به این سوال که «چرا ما اینقدر … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در سفرنامه, شبه داستان | ۳ دیدگاه

ثبات

سه سال پیش وقتی ما برای اولین بار رفتیم به شهر محل تحصیل همسر که قرار بود دو سه سالی محل اقامتمان باشد، دو خانواده از آن شهر نقل مکان کردند؛ یکی به فاصله یک هفته و دیگری به فاصله … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در شبه داستان | ۱ دیدگاه

She’s hoping for a daughter

یکی بود؛ یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود. یک دختری بود که منتظر تولد بچه اش بود؛ منتظر تولد دخترش. برایش کلی لباس و اسباب بازی خریده بود؛ با تخت و کمد و آویز موزیکال و پتو و بالش … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در شبه داستان, کهنه خاطرات | دیدگاه‌ها برای She’s hoping for a daughter بسته هستند

درد

دیروز صبح با حال خوبی از خواب بیدار شدم؛ با وجود اینکه نوبت دندانپزشکی داشتم و رفتن به دندانپزشکی یکی از بزرگترین ترس های زندگیم است. تصمیم داشتم که بعد از دندانپزشکی برگردم خانه و بعد از ناهار بروم لابراتوار. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در شبه داستان, یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای درد بسته هستند

سولیداریته

بعد از دفاع هم اتاقیم دیوید به این نتیجه رسیدم که همه استرس هایم توی زندگی بیهوده بوده اند؛ اضطرابم وقت سمینارها و ارائه ها   و جلسه های مهم و حتی دفاع فوق لیسانسم. با خودم فکر کردم که … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در شبه داستان, یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای سولیداریته بسته هستند

وقتی اعتماد می کنی کامل اعتماد کن.

لباسی که می خواست برای مراسم بپوشد کتی بود که من همان بارهای اول برایش سوغاتی برده بودم. اولش از اینکه بین آن همه لباس این را انتخاب کرده که برای روز به این مهمی تنش کند خوشحال شدم. وقتی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در شبه داستان | دیدگاه‌ها برای وقتی اعتماد می کنی کامل اعتماد کن. بسته هستند

تب

بازدید گذاشته بودند از دادگاه اروپایی حقوق بشر*. به عنوان یکی از مدول هایی که باید بگذرانیم. من از ۵۴ ساعت اجباریم چند ساعت هم بیشتر کلاس رفته بودم اما برای این یکی هم ثبت نام کردم؛ چون تقریبا هر … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در شبه داستان, یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای تب بسته هستند