بایگانی دسته: از هیچ و همه … بی ربطِ بی ربط

دیگر دستهایم بسته نیست!

یک روزهایی بود که از اینکه هیچ کاری برای تغییر دادن جامعه از دستم بر نمی آمد از خودم حالم به هم می خورد. یک روزهایی بود که فقط می توانستم در رویا دنیا را طوری تصور کنم که دوست … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در از هیچ و همه ... بی ربطِ بی ربط, تجربه های من | ۵ دیدگاه

از فردا…

این روزها بیشتر از همه چیز به «گوش» نیاز دارم. به اینکه یکی باشد و غرغرهایم را بشنود. بعضی وقتها گلویم درد می گیرد از بس حرف می زنم. مطمئنم گوش طرف مقابل هم همینطور. ولی اینقدر نجیب اند که … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در از هیچ و همه ... بی ربطِ بی ربط | ۲ دیدگاه

خلا

۱- دخترخاله ام جاری دار شده. مادرشوهرش ماشین لباسشویی بوش عروس جدید را زده توی سر عروس اولی که هفت هشت سال پیش ۵۰ میلیون تومان جهیزیه آورده. دخترخاله ام که عروس وسطی است مکالمه اشان را برای ما تعریف … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در از هیچ و همه ... بی ربطِ بی ربط | دیدگاه‌ها برای خلا بسته هستند

سیستم امتیاز دهی زنانه

دارم یک کتاب می خوانم در باره تفاوت های رفتاری زنان و مردان. این کتاب را یکی از دوستانم زمانی که ازدواج کردم داد و گفت که حتما بخوانم. من نخواندم. چون اسمش این است: چرا مردان زیاد دروغ می … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در از هیچ و همه ... بی ربطِ بی ربط, یادداشت های روزانه | ۲ دیدگاه

دوری

آدم وقتی می فهمد چقدر دور است که همه خانواده اش، فامیلش، شهرش، مملکتش در تب و تاب یک اتفاقی باشد اما او اصلا متوجه نشود. او اصلا نقشی نداشته باشد در این اتفاق. اصلا از آن تاثیر نپذیرد. اصلا … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در از هیچ و همه ... بی ربطِ بی ربط, یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای دوری بسته هستند

دو

امروز تعداد بازدیدهای اینجا و پرشین بلاگ با هم یکی شد. ۱۷۶۰ تا. هر کدامشان هویت خودشان را دارند و من هم سرگردان از این یکی به آن یکی. فکرش را که می کنم می بینم شاید هم بد نباشد. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در از هیچ و همه ... بی ربطِ بی ربط, فیلسوفانه, وبلاگ | ۲ دیدگاه

مغزم را جا گذاشته ام

دلم می خواهد یک چیزی بنویسم اما مغزم را جا گذاشته ام. نمی دانم کجا. نشسته ام اینجا توی جلسه اما انگار دارند به زبان چینی حرف می زنند. هیچی نمی فهمم. حتی واقعا هیچی نمی شنونم. انگار که یک … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در از هیچ و همه ... بی ربطِ بی ربط, یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای مغزم را جا گذاشته ام بسته هستند

بی نهایت… تا نهایت

نمی دانم می شود کسی را بی نهایت دوست داشت یا نه؛اما می دانممی شود کسی را تا نهایت دوست داشت.

منتشرشده در از هیچ و همه ... بی ربطِ بی ربط | دیدگاه‌ها برای بی نهایت… تا نهایت بسته هستند

امید… امید… امید…

بزرگترین عذاب ها قابل تحملند وقتی بدانی که کِی تمام می شوند؛ حتی ندانی کِی؛ فقط مطمئن باشی که یک روزی تمام می شود. امان از وقتی که ندانی و مطمئن نباشی. آنوقت کوچکترین ناملایمات هم غیر قابل تحمل است.آدم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در از هیچ و همه ... بی ربطِ بی ربط | دیدگاه‌ها برای امید… امید… امید… بسته هستند

و داستان متولد می شود – ۲

همسر نوبت دکتر داشت. من هم همراهش رفتم. او و دکتر رفتند توی یک اتاق دیگر برای معاینه و من تنها ماندم. یک نقاشی روی دیوار توجهم را جلب کرد. فضایی بود شبیه لابی دانشکده؛ چند سطح در کنار هم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در از هیچ و همه ... بی ربطِ بی ربط, وبلاگ, یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای و داستان متولد می شود – ۲ بسته هستند