بایگانی دسته: یادداشت های روزانه

به خانه برگشتیم… نبودید…

دقیقا سه هفته است که پایم رسیده به خاک وطن. هفته اول هر روز دلم می خواست برگردم. مثل زمان بچگی که تابستانها خانه خاله یا عمه می ماندیم و وقتی بازی تمام می شد و همه می خوابیدند تازه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در به خانه برمی گردیم, یادداشت های روزانه | ۲ دیدگاه

به خانه برمی گردیم…

اینکه در یک سال گذشته اتفاق مهمی نیفتاده که قابل نوشتن باشد عجیب است البته. شاید هم افتاده اما من اینقدر درگیر آن اتفاق بوده ام که نشده در باره اش بنویسم. حالا اما دارم وارد تجربه جدیدی می شوم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در به خانه برمی گردیم, یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای به خانه برمی گردیم… بسته هستند

بعد از اینکه دفاع کردی چه کار می کنی؟

طبق معمول، فرآیند آماده شدن من برای دفاعم از آخر به اول شروع شد و مطابق معمول هم هیچ چیزی آنطوری نشد که فکرش را کرده بودم. شاید دو سال پیش بود که هنوز حتی یک صفحه هم برای تزم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در هیچ, یادداشت های روزانه | ۴ دیدگاه

کسی که داستان زندگی ما را می نویسد چگونه فکر می کند؟

فرض کنید داستان فیلمی که دارید تماشا می کنید این گونه شروع شود: دختر و پسری که در همسایگی هم زندگی می کنند عاشق هم شوند و نامه های عاشقانه رد و بدل کنند. بعد به هم برسند و ازدواج … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در تردیدها و دغدغه ها, هیچ, یادداشت های روزانه | ۳ دیدگاه

با ملاحظه تر باشیم… فقط کمی…

امروز در حالیکه داشتم می رفتم به سمت بانک و در ذهنم برای ادامه مسیر برنامه ریزی می کردم، زنی جلویم را گرفت و با صدای خیلی آهسته چیزی گفت؛ کنار یک مغازه پاستا فروشی. نمی شنیدم. هدفون را از … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در تردیدها و دغدغه ها, یادداشت های روزانه | ۶ دیدگاه

وسواس روز دوشنبه

امروز یک مرضی را در خودم کشف کردم به اسم وسواس دوشنبه صبح. همیشه داشتم ولی نمی دانستم که اینقدر شدید است. دوشنبه ها همه دیوارها و درها به نظرم لک دارند، همه فرشها کج پهن شده اند، پرده ها … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای وسواس روز دوشنبه بسته هستند

در آستانه سی و چهار سالگی

خیلی ها داستان پستچی چیستا یثربی را دنبال کردند. من هم از قسمت هفدهم به بعد هر روز صبح که چشمانم را باز می کردم قبل از اینکه از تخت بیرون بیایم قسمت جدید را می خواندم. حتی شجاعت اینکه بتوانم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در تردیدها و دغدغه ها, هیچ, یادداشت های روزانه | ۲ دیدگاه

جمعه سیزدهم

کار به عنوان یک تولید کننده محتوای نوشتاری استعدادِ نداشته ام در نوشتن را گرفته. خیلی وقتها خیلی حرفها هست که دلم می خواهد بزنم ولی… از تصور اینکه دوباره در حال تایپ کردن باشم حس بدی پیدا می کنم. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در تجربه های من, تردیدها و دغدغه ها, هیچ, یادداشت های روزانه | ۵ دیدگاه

همین سی سال و اندی…

به دوستان جوانترم همیشه می گویم که ورود به سی سالگی اتفاق فوق العاده ایست. باورشان نمی شود. می گویم صبر کنید و ببینید چه آرامشی هست بعد از طوفان درس و کار و انتخاب های سرنوشت ساز دهه سوم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت های روزانه | ۳ دیدگاه

دوستی های خاله خرسه گونه

گفت: «دلت برای خودت نسوزد.». چشمانم گرد شد از تعجب. از کجا توانسته بود بفهمد؟ دقیقا مشکل همین بود. اینقدر به دلسوزیهای دیگران برای خودم گوش داده بودم که باورم شده بود وضعیتم رقت بار است و باید دلم برای … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در شبه داستان, یادداشت های روزانه | ۳ دیدگاه