بایگانی دسته: تردیدها و دغدغه ها

تمام داستان های بزرگ دنیا با یک اتفاق مشترک شروع می شوند… اینکه کسی به کسی اعتماد کند!

همین… فقط همین… یک آگهی را روی صفحه فیس بوکم همخوان کرده بودم در باره جمع کردن درهای پلاستیکی بطری ها برای خریدن ویلچر. یک حرکتی که همه جای دنیا دارد به شکل های مختلفی انجام می شود؛ حتی توی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در تجربه های من, تردیدها و دغدغه ها | ۵ دیدگاه

مگه مجبوری؟

یان گل که یک تئوریسین در حوزه طراحی شهری است، فعالیت های آدمها در فضاهای بیرونی را به سه دسته تقسیم می کند: فعالیت های اجباری، فعالیت های انتخابی و فعالیت های اجتماعی. قاعدتا اولویت بندی به این شکل است … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در تردیدها و دغدغه ها, یادداشت های روزانه | ۱۰ دیدگاه

من و شارلی…

قاعدتا آدمی که دارد توی فرانسه زندگی می کند باید راجع به اتفاقات این چند روز یک چیزی بنویسد. من اما… دلم نمی خواهد چیزی بنویسم. همه چیزهایی که می خواستم بنویسم یا بگویم را دیگران گفته اند قبلا. آن … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در تردیدها و دغدغه ها, یادداشت های روزانه | ۲ دیدگاه

حکمت

برای جلسه کتابخوانی این هفته قرار بود کتاب ظفرنامه ابن سینا را بخوانیم. من نخوانده بودم. از بحث ها فهمیدم که  جوابهای بزرگمهر وزیر انوشیروان است به سوالهایی که از او می شود. سوالاتی که ظاهرا انوشیروان پرسیده. آخر جلسه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در تردیدها و دغدغه ها, هستن | ۴ دیدگاه

عینک

از آنجا شروع شد که گفتم سردردهایم شدیدتر شده. گفت برو پیش چشم پزشک شاید چشمانت ضعیف باشند. رفتم. گفت باید عینک بزنی؛ موقع مطالعه، کار با کامپیوتر، رانندگی و تماشای تلویزیون. برای من یعنی همیشه به جز موقع خواب. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در تردیدها و دغدغه ها, یادداشت های روزانه | ۲ دیدگاه

من چه کاره ام؟ کسی می داند آیا؟!

۱- وقتی میم از برنامه ام برای آینده پرسید گفتم می خواهم درسم را تمام کنم و بعدش بچه دار شوم و در همان زمان هم بروم کلاس داستان نویسی. همینجوری اش می شود پنج سال. نگفتم که می خواهم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در تردیدها و دغدغه ها | دیدگاه‌ها برای من چه کاره ام؟ کسی می داند آیا؟! بسته هستند

از کی اینقدر به هم بی اعتماد شدیم؟

امروز می خواهیم حلیم نذری درست کنیم. برای سعید و برای همه بچه ها و بزرگترهایی که مریضند. دلم می خواست می توانستم مثل توی فیلم های قدیمی چادر سفید گل گلی سرم کنم و یک سینی نقره از کاسه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در تردیدها و دغدغه ها | دیدگاه‌ها برای از کی اینقدر به هم بی اعتماد شدیم؟ بسته هستند

Her

۱- مدتی بود که داشتم فکر می کردم که آدم باید چطور زندگی کند. یعنی اینکه «زندگی کند» اصلا یعنی چه. برای زنان باردار یک دنیا مطلب هست که بعد از به دنیا آمدن بچه چطور زندگی کنند. اما اینکه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در تردیدها و دغدغه ها, حال خوب | دیدگاه‌ها برای Her بسته هستند

کُلُکم راع و کُلُکم مسئول

هشدار: این نوشته حاوی مقدار زیادی انتقاد تند و موعظه و پند و اندرز است. دوست ندارید نخوانید. بعضی وقتها آدم می رود توی فیس بوک و هاج و واج و انگشت به دهان می آید بیرون. هر چقدر هم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در تردیدها و دغدغه ها, فیلسوفانه | دیدگاه‌ها برای کُلُکم راع و کُلُکم مسئول بسته هستند

دهلیز

وقتی برادرم هفت ساله شد مادرم یک راننده سرویس پیدا کرد که هر دو تایمان را ببرد مدرسه و برگرداند. اسمش علی آقا بود و یک پیکان استیشن کرم رنگ داشت. از مدرسه ما و مدرسه برادرم ده دوازده  تا … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در تردیدها و دغدغه ها, فیلسوفانه, کهنه خاطرات | ۱ دیدگاه