کپی برابر اصل

دیروز رفتیم برای تماشای فیلم کپی برابر اصل کیارستمی. توی یک سالن کوچک در کتابخانه دانشگاه. ما البته فکر می کردیم نمایش توی امفی تئاتر است و برای همین هم با اعتماد به نفس کامل رها را هم برده بودیم اما… وقتی فضا را دیدیم و متوجه شدیم که چه اشتباهی کرده ایم کار از کار گذشته بود. ده نفر آدم بودند توی یک اتاق کوچک و با یک تلویزیون نه چندان بزرگ… یعنی رها تکان هم که می خورد صدایش می پیچید. همسر فیلم را با اعمال شاقه تماشا کرد. بهتر بگویم اصلا ندید. چون همه اش درگیر رها بود. وقتی از سالن بیرون آمدیم توی لابی کتابخانه پوسترهایی روی دیوار توجهمان را جلب کرد. یک نمایشگاه عکس بود از ایران. همینطور که داشتیم با سرعت از کتابخانه بیرون می آمدیم تا مبادا رها آرامش آنجا را به هم بزند سعی کردم اسم زیر عکسها را بخوانم. زیر یک عکس از امامزاده علی اکبر چیذر یک اسم خیلی مشهور بود. از همسر پرسیدم این همان است. بعد هم خودم جواب دادم که مگر می شود او نباشد. اسمش خیلی خاص تر از آن است که دو تا از آن توی دنیا باشد. از در که رد شدیم، پشت میز کتابدار دخترک نشسته بود. خودش بود. مطمئنم چون صورتش هم خاص تر از آن است که دو تا از آن توی دنیا باشد. من یک لحظه متوقف شدم. از تعجب. باورم نمی شد که او را اینجا ببینم. داشت به سوال یکی از مراجعین جواب می داد؛ خیلی آرام. سلام توأم با شگفتی ام را قورت دادم و زدم بیرون. همسر پرسید او اینجا چه کار می کند. گفتم ما اینجا چه کار می کنیم؟ درس می خواند، کار می کند، زندگی می کند. گفت آخر او که بازیگر است… همه اش توی بهت بودیم تا خانه. وقتی رسیدم اسمش را توی گوگل زدم. عکسها و خبرهای دوران بازیگریش آمد. با اسم دانشگاه امتحان کردم. دانشجوی دکترای … بود. توی لابراتواری که من چند بار در سمینارهایشان شرکت کرده بودم. برایم عجیب بود که کسی با شهرت و موقعیت او، تنها، ساعت هشتِ شب روزِ اولِ فروردین پشت کانتر کتابخانه دانشگاه چه می کند. با ایمیل دانشگاه برایش پیام فرستادم. فقط در حد همان سلامِ قورت داده شده. اما تا صبح تصویرِ چشمانِ سبزِ تنها از جلوی چشمانم محو نشد. هنوز هم نمی دانم که کدام اصل بود و کدام کپی؛ بازیگر چشم سبز مشهور در ایران یا دانشجوی دکترا توی این گوشه دنیا … اما سوال اصلی ام این است که من اگر جای او بودم کدام راه را انتخاب می کردم.

پی نوشت: وقتی فیلم تمام شد رها اولین کسی بود که گفت   voilà, c’est fini و از جایش بلند شد که برود! همه هنوز توی بهت چیزی بودند که دیده بودند. فوق العاده بود. اگر ندیده اید حتما ببینید.

این نوشته در تردیدها و دغدغه ها, یادداشت های روزانه ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.