بایگانی ماهیانه: آوریل 2013

شنیدن و دیدن

می گویند شنیدن کی بود مانند دیدن اما… گاهی کسی که حرف می زند، اینقدر با آب و تاب تعریف می کند که یک اتفاق ساده می شود یک داستان. چیزی که اگر خودت دیده بودی از کنارش بی تفاوت … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در تردیدها و دغدغه ها | دیدگاه‌ها برای شنیدن و دیدن بسته هستند

آدمها دو دسته اند

آدم ها، حداقل زنها، دو دسته اند: یک دسته وبلاگِ نویسندگان زن را می خوانند و یک دسته وبلاگِ نویسندگان مرد را. یک دسته از گلزار خوششان می آید و یک دسته از رادان. یک دسته چیپس سرکه نمکی می … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در فیلسوفانه | دیدگاه‌ها برای آدمها دو دسته اند بسته هستند

قلب

آخر هفته نشستم فیلم بی وفا۱ را تماشا کردم. ای کاش نکرده بودم البته. چون فیلم هایی که در آنها کسی خیلی ساده و فقط از روی عصبانیت کسی را می کشد خیلی خیلی آزارم می دهد. به نظرم بدترین … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در کهنه خاطرات, یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای قلب بسته هستند

کمک…

به خودم نگاه می کنم. بیشتر خوانندگان وبلاگم زن هستند. نویسنده تمامی وبلاگهایی که دوست دارم بخوانم هم. به همه کامنت ها جواب می دهم. عامه پسند می نویسم. نه سیگار می کشم، نه مشروب می خورم و نه روابط … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در وبلاگ | دیدگاه‌ها برای کمک… بسته هستند

لحظه ها

آدم وقتی شروع می کند به نوشتن تازه می فهمد که چقدر زندگیش قابلیت داستان شدن دارد؛ تجربه های کوچکش و حتی روزمرگی هایش. وقتی می نویسی تازه می فهمی که داستان از همین لحظه های ساده شروع می شود. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در وبلاگ | دیدگاه‌ها برای لحظه ها بسته هستند

زن برای رفع دلتنگی هاش… گریه نمی کنه، خرید می کنه

بی حوصله ام شدید. هی این صفحه ها را ریفرش می کنم انگار که قرار است معجزه ای اتفاق بیفتد و نمی افتد. نه اس ام اسی نه ایمیلی و نه پست تازه ای. هیچ. البته بی حوصلگیم به اینها … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای زن برای رفع دلتنگی هاش… گریه نمی کنه، خرید می کنه بسته هستند

دمدمه های اردیبهشت…

یک ماه از بهار گذشت… چه زود…با سرعت یک چشم به هم زدن… قبل از اینکه باورمان بشود بهار شده… اگر زمستان بود هر یک روزش جان آدم را می رساند به لب تا تمام شود.

منتشرشده در یادداشت های روزانه | دیدگاه‌ها برای دمدمه های اردیبهشت… بسته هستند

سقوط

همان زمانی که یکی در حد یک نیمه خدا می بردت بالا، یکی هم در حد یک گوسفند می زندت زمین. حتی ممکن است قربانیت هم بکند. هر چه بیشتر بالا بروی، زمین که بخوری بیشتر دردت می آید… دردناک … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در هیچ | دیدگاه‌ها برای سقوط بسته هستند

لرز

ساعت زنگ می زند. سه و نیم است. از خواب می پرم. گیچ و منگ. توی بخش عمیق خوابم بودم که زنگ زد. داشتم خواب یک حادثه را می دیدم. آخرین کلمه ای که یادم می آید شنیدم مدیریت بحران … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در شبه داستان | دیدگاه‌ها برای لرز بسته هستند

امان از این سرچ فارسی گوگل

اینقدر دلم می سوزد برای اینهایی که با سرچ یک چیزی رسیده اند به وبلاگ بی ربط من. مثلا با سرچ لوپیا پلو یا درست کردن ترشی و پشمک. اصلا پست انشا و مقاله را هم برای یکی از همینها … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در وبلاگ | دیدگاه‌ها برای امان از این سرچ فارسی گوگل بسته هستند