۱۸۰ درجه

دیروز همسر یک مصاحبه کاری اینترنتی داشت برای شغلی که توی ایران برایش درخواست داده بود؛ ساعت ۹ صبح. من به جایش استرس داشتم. وقتی دیدم حتی ساعت هم نگذاشته که زودتر بیدار شود و خودش را آماده کند فکر کردم که حتما استرس من بیخودی است. خوابیدم. وقتی بیدار شدم داشت با کسی که قرار بود سیستم ویدئو کنفرانس را برای آن طرف راه بیندازد حرف می زد. ادبیاتش عوض شده بود کاملا. کلماتی را به کار می برد که من مدتها بود استفاده نکرده بودم. کلماتی از جنس تعارف و «ادب». احساس کردم چقدر دایره لغاتی که استفاده می کنم محدودتر شده. برای تشکر فقط بلدم بگویم ممنون… مرسی… تعارف های دیگر هم که کلا یادم رفته. اما او داشت با اعتماد به نفس از کلماتی از جنس «زنده باشید» و «محبت می کنید» و «استدعا دارم» استفاده می کرد. یک کم دیگر اعتماد به نفسم کم شد. فکر کردم که من اگر جایش بودم حتما تمام شب قبل درست نتوانسته بودم بخوابم و الان هم کلی کاغذ دور و برم بود و برای هر سوالی که ممکن بود بپرسند یا حتی نپرسند جواب آماده کرده بود. اما همسر فقط سه خط نوشته بود. شاید ترجمه عنوان تزش به فارسی مثلا. در همین حد. چند دقیقه بعد مصاحبه شروع شد. من تبلت را دادم دست رها و خودم پشت در گوش ایستادم. می ترسیدم بروم تو و استرسم به همسر منتقل شود یا حواسش پرت شود. یک ربع که گذشت دلم را زدم به دریا و وارد اتاق شدم. رفتم پشت پنجره ایستادم که مثلا دارم بیرون را تماشا می کنم. آن طرفی ها سوال می کردند و همسر خیلی محکم جواب می داد. سوال هایشان عمومی بود؛ در باره سوابقش. بعد یکی اشان گفت که ما به جز پستی که درخواست داده ایم توی جاهای دیگر هم کمبود نیرو داریم. آن جایی که مشکل داشتند کارش سخت بود. سخت نه البته. کاری بود که زیاد خوشایند نیست؛ زیاد هلو برو تو گلو نیست؛ کسی برایش داوطلب نمی شود. از همسر پرسید: « شما حاضرید این کار را انجام دهید؟». من اگر بودم می گفتم آره. می گفتم من هر کاری که لازم باشد برای بهبود سیستم انجام می دهم. می گفتم من کلا آچار فرانسه ام؛ هر جا که لنگ باشید می توانید روی من حساب کنید. همسر اما گفت: «صادقانه بگویم؛ نه». مصاحبه ادامه پیدا کرد و جوابهای من گاهی تا ۱۸۰ درجه با او متفاوت می شد. فکر کردم که اگر من بودم با این جواب ها حتما قبول نمی شدم توی این مصاحبه. بعد کلی به خودم بد و بیراه گفتم که چقدر خودم را دست کم می گیرم و کلا هیچ ارزشی برای خودم قائل نیستم. بعد هم اعتماد به نفسم افتاد پایین؛ یک جایی نزدیک کف پایم. مصاحبه تمام شد اما من تا عصر داشتم با خودم کلنجار می رفتم. آخرش به این نتیجه رسیدم که شاید تفاوت جواب های من و او به خاطر تفاوت های میان زن و مرد است. سعی کردم خودم را با این جواب قانع کنم. اما مطمئن نیستم که تنها دلیل همین باشد.
این نوشته در یادداشت های روزانه ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

4 دیدگاه دربارهٔ «۱۸۰ درجه»

  1. هما می‌گوید:

    چقدر جالب بود 😀
    میدونی من اصلا درک نمی کنم تو چرا اینقدر استرسی هستی؟!
    آخه زیاد بهت نمیخوره!
    حالا همسرتون قبول شدند؟

    • عتیق می‌گوید:

      من توی همه چیزهایی که یا اصلا تجربه نکردم یا تجربه کردم ولی یه خاطره تلخ دارم ازش استرس می گیرم. ولی بعدش اگه تجربه خوبم چند بار تکرار بشه استرسم هم از بین می ره.

  2. هما می‌گوید:

    البته اگر فضولی کردم عذر میخوام! یک لحظه به نظرم رسید جوابهای شما باعث میشد مثلا پذیرفته بشید و جوابای همسر میتونست باعث بشه پذیرفته نشند!
    بخاطریکه هر کاری رو قبول نکردن و فقط خط مشی خودشونو مشخص کردند اونوقت اونا اگر میخواستند ایشونو قبول می کردند و اگر نمیخواستند کاری دیگه ای نبوده بهشون بدند!

    • عتیق می‌گوید:

      هیچوقت معلوم نمی شه. چون این مصاحبه از این مصاحبه های فرمالیته بود. از اینهایی که اون شرکت یا اداره انتخابش رو کرده و حالا داره با همه یه مصاحبه صوری انجام میده که مثلا بگه روال قانونی رو طی کرده.

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.